آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است

آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است


بـا تـو آغــاز مـی کـنـم خـوب مـن بـه نــام تـو
مـی نـو یــسـم قــصــه ای تــازه از الهـام تـو

ای شروع دلـپــذیر مثل خورشـید بی نـظـیـر
به تو تـقـدیـم می کنـم عشـقو از مـن بـپـذیر

ای قــشــنـگ تـرین بـهانه واسـه گفتن ترانه
مـن یـه عـشـق جاودانه به تو تقدیم می کنم

در این غربت شـبـانـه با صــداقـت عاشـقـانه
قلـبـمـو بـا ایـن تـرانـه به تـو تقدیـم می کـنم

تقدیم به کسی که تمام احساساتم رو شکوفا کرد
آنشرلی


نگاه توست که رنگ دگر دهد به جهان

اگر که دل بسپاری به "مهرورزیدن"

اگر که خو نکند دیده ات به "بد دیدن"

امید توست که در خارزار, کوه, کویر

اگر بخواهد صد باغ ارغوان دارد.

دلت به نور محبت اگر بود روشن

تو را همیشه چو گل, تازه و جوان دارد


می نویسم نامه ای بر روی باد         
 تا شمیمش عطر افشانت کند
می نویسم روی ابری در خیال
 تا که یادم غرق بارانت کند
می نویسم نامه بر موجی بلند
 تا که شاید آید از دریا جواب
توی بیداری جوابی نیست نیست
 شاید آید نامه ای با پیک خواب
می نویسم روی آتش عشق را
 می نویسم عشق یعنی زندگی
می دهم خاکستر آتش به باد
باد می خندد بر این دیوانگی
می نویسم روی ماسه نام او
می کشم تصویر یک فرجام را
موجی از دریا رسد از دورها
 می برد همراه خود آن نام را


آره عزیزان سرگذشت ما هم دقیقا همین بوده...

تنهائیم را به بازی نگیر....


"تقدیم به او که رویای بی شکل زندگیم بود "

"دوباره تنها شدم"
دیشب
در انزوای این اتاق خاموش
پا به پای نبودنت بایدم
ای کاش می دانستی
من بی تو
روزی هزاربار
در بیداریم می میرم
آخر گلم
چگونه صدایت زنم؟
:وقتی
در جایی دورتر از
افق های سرد فاصله
رهایم کردی

نه عزیزکم
تقصیر از تو نیست
:این حکایت همیشگی
طعم تلخ واقعیتی ست
:که
تقدیر من رقم زده
پس بروپرنده ی نیاز من
.....برو
من برای همیشه
در کنار رویای توخواهم ماند
مطمن باش
هنوز هم
عزیز همه ی لحظه های منی
"عزیزکم. تکرار یاد تو تکراری نیست هر بار نوشتن از تو اتفاق تازه ایست "

اول شخص شعر خدا پشت پناه خودت و همه ی بی انصافیت


دلم برای کسی تنگ است

که آفتاب صداقت را

- به میهمانی گل های باغ می آورد

وگیسوان بلندش را

- به بادها می داد

و دست های سپیدش را

- به آب می بخشید

دلم برای کسی تنگ است

که آن دونرگس جادو را

- به عمق آبی دریای واژگون می دوخت

و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند

دلم برای کسی تنگ است

که همچو کودک معصومی

دلش برای دلم می سوخت

ومهربانی خود را

- نثار من می کرد

دلم برای کسی تنگ است

که تا شمال ترین شمال

و در جنوب ترین جنوب

- در همه حال

همیشه در همه جا

- آه با که بتوان گفت

که بود با من و

- پیوسته نیز بی من بود 

و کار من ز فراقش فغان و شیون بود

کسی که بی من ماند 

کسی که با من نیست

کسی ...

 

           - دگر کافی است .


اگر قلبم را برایت گشودم از این بود که
می خواستم
در حضور تو گم نشوم
تفاوت آدم ها در دردهایشان است
دردهایم را برایت باز می گویم
تا بدانی
عظیم ترین رسالت انسانی را چه نجیبانه بر شانه های نحیفم به پایان می برم
تندیس نیستم که هرزه بخندم
لبخندم ترجمان رنج های ناگفته است
مرا به نام بخوان!!!

من به عشق دیدار تو نیست که ثانیه ها را می شمارم
جای پای تو در من ژرفتر می شود
و مهربانی دستانت را بیشتر طالب می گردم
با زمان در باد می دوم و خاکستر می شوم تا به اوج بودن تو نزدیکتر گردم
با من آشنا تر می شوی، هرآن که سپری شود
هرآن که سپری شود، دستانت مهربانتر می شود
وای خدای من دلم خیلی واسش تنگ شده

نمیدانم چرا غمها نمیدانند که من سلطان غمهایم
بیا ای دوست با من باش که من تنهای تنهایم



زندگی را در سه چیز باختم
نگاه نگار دوست
اما اینک همه چیزم را با تو خواهم ساخت
نگارینم تو را هرشب میان آسمان یابم
همه ..............


اونا که تو زندگیشون قصه های خوب شنیدن
توی قمار زندگانی همه جور بازی رو دیدن
اونا که توی خلوت شب شعرهای حافظ رو خوندن
همه راهو رفتن اما بر سر دو راهی موندن
 بهشون بگید که اینجا یه نفر همیشه مسته
یه نفر همیشه تنها سر این کوچه نشسته
حالا قصه هاشو مستا توی میخونه ها میگن
اما اون همیشه مستو دیگه اونجا راه نمیدن
دیگه نیست کمند ......ها گیسو هاش به رنگ برفه
دیگه میخونه جایی نیست که بیاد رولب تو حرفش
بذارید همه بدونن که توی دست غم اسیره
آخرش یه شب همین جا سر این کوچه میمیره


این شعرو فقط واسه دوستم گذاشتم آ خه اصرار کرد


به دنبال تو ام منزل به منزل
پریشان میروم ساحل به ساحل
به خواب دیده ام  رویا به رویا
به یادت بوده ام فردا به فردا

پس از تو روح سرگردان موجم
هنوزم تشنه ام دریا به دریا
تو را تنهای تنها میشناسم
تو را هرجای دنیا میشناسم




   
خاکم و خاک در تو
سایه ی پشت سر تو
 
                                             همه ی زندگی من یک غزل از دفتر تو

جواب شما..


خیلی ها از من می پرسن که چرا ..
اینقدر نا امید..

اشک و باران

پارسال با او در زیر باران راه می رفتم.

امسال راه رفتن او را با مرد دیگری در زیر باران اشک هایم دیدم.

شاید باران پارسال اشکِ مرد دیگری بود . . . !

یادم که میآد ...
اشکام در میاد..
میدونی چرا؟؟؟؟؟
آخه چه رویاهایی با یادش ساخته بودم..
ولی..














گویند خدا همیشه با ماست           ای غم نکند توهم خدایی

بی خیال بابا هنوز خدا هست .زندگی هست.

گمان...


من گمان می کردم دوستی همچون سروی سبز
چار فصلش همه آراستگی است
من چه میدانستم هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه میدانستم
دل هر کس دل نیست
قلب ها ز آهن و سنگ
قلب ها بی خبر از عاطفه اند
گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟
کاش لحظه ای تامل میکردی وگرمی دستان مرا لمس میکردی...
شاید چنین بی اعتبار رهایم نمیکردی.
عاقبت مرد؟
افسوس
کاشکی می دیدم…