آنقدر رشد خواهم کرد
که پرندگان
در آرزوی نشستن بر شاخه هایم
به کلاس پرواز روند
پس از فتح جوّ زمین
به شکار خلاء خواهم رفت
می روم به دنبال سرزمین موهومی فرشتگان
آنجا که هزاران آرزو
در صف طویل نوبت
یکی یکی مردود می شوند
می روم به سرزمین عصیانی شیطان
به اوج هرج و مرج
این دو را چه سخت در رقابت دیدم
جام ایمان را
گاه در دست این
و گاه در دست آن دیدم
من فراتر از ایمان خواهم رفت
من بالاتر از وحدت
به آنجا که هیچکس نداند کجاست، خواهم رفت
آنشرلی . تنها با تو خواهم رفت..
همه میپرسند
چیست در زمزمه مبهم آب
چیست در همهمه دلکش برگ
چیست در بازی آن ابر سپید
روی این آبی آرام بلند
که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال
چیست در خلوت خاموش کبوترها
چیست در کوشش بی حاصل موج
چیست در خنده جام
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن می نگری
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
مه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش کبوترها
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
بغض پاینده هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را میشنوم
می بینم
من به این جمله نمی اندیشم
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به ر حال که باشم به تو میاندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها تو بخند
اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش
نمی خواستم اینو بگم .
ولی انگار چاره ای نیست.؟؟؟؟؟
من دیگه نمی نویسم لااقل تا موقعی که شما جواب نمیدین
آخه چقدر واسه خودم بنویسم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آرام میبارد باران
...ببار بر من ای باران
قطره های باران بر صورتم می خورند
من چترم را میبندم و کنار میگذارم و خودم را به باران میسپارم
باران با قطره هایش چهره ام را نوازش میکند
بر لبانم مینشیند
چشمانم را میبندم
صورتم را بوسه باران میکند
بر گردنم میلغزد و روی شانه هایم مکثی میکند
مرا از عشق خیس کن باران
از شهوت لبریز کن باران
...قطره های باران به آرامی از شانه هایم پایین می روند
...
باران روی تمام بدنم نشسته است
باران شدید می شود
لباس بر اعضای بدنم می چسبد
...مثل زندانی که برای بوییدن آزادی صورت خود را به میله های زندان می چسباند، بدنم خود را به لباسها می چسباند
...
یک رعد
...و ناگهان باران بند میاید
...و احساس آرامش مطلق
رفتن
سرشت, باد است
و ماندن
معنای, کوه.
زیبایی تفسیری ست.
***
و زیبایی، اکسیری ست
که باد را پای, رفتن می دهد
و کوه را
جلوه ماندن.
معنایی،
زیبایی.