با اجازه از دوست خوبم
این متنی رو که واسم فرستاده بود رو اینجا گذاشتم.
دوست خوبم ....مهربانم !
من با خودم فکر میکنم که چه اجباری است خودرا به دام خطر این زندگی سپردن و زورق بودنم را یله کنم به دریای طوفانی جهانی که از آن تقریبا هیچ نمیدانم ...و بعد ادای آدمهای زنده و با هویت و با تشخص را نمایش دهم که چه ؟ که یعنی آهای ! مردم این منم که هستم ؟ بودن اینگونه را مضحک میدانم ...شاید برای همین تاج امپراطوری بر سرم گذاشته ام و در سرزمین آبهای همیشه اوتوپیا و شهر آرمانی خویش را بنا کرده ام و با ملتی از جنس خودم که سخت گرفتار کابوس بیداری هستند و در بدر یک جرعه خیال رقص گون اند راه افتاده ام به نا کجا آباد ! ...این تقدیر شوم بشری نیست که بزرگان گذشته هشدارمان دادند ؟ ...خسته شدم از بس در دنیای واقعی به دنبال هم جنس حود گشتم برای دمی گپ ساده ...در این جا کنار تو و دیگران ...در این دنیا که مجازیش میخوانیم و صد البته از هر واقعیت قابل لمس با شش حس انسانیمان ملموس تر است به دنبال رد پای انسانیت ناب و خالص بی دروغ و کلک و دغل میگردیم ...بیا رفیق عزیزم ...بیا با هم این رویای سبک دوست داشتنی را به حقیقت محض وجودیمان پیوند بزنیم ...منتظرت میمانم تا هر وقت که لازم باشد
زندگی نیست شناسایی راز گل سرخ
زندگی شاید این است که در افسوس گل سرخ شناور باشیم
من به تو می میگویم :
زندگی کاشتن گل سرخی است در پس پرده ابهام دو قلب.
پس بیا باهم باغبان گل سرخی باشیم..
یا سایبان ......
تقدیم به تو غریبه آشنای من
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند،
و تو از او رسم محبت بیاموزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودیست که از چشمانت جاریست
.عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه پنهان کردن قلبی ست که به اسفناک ترین حالت شکسته شده
.عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن شانه های محکمی ست که بتوانی به آن تکیه کنی ،
و از غم زندگی برایش اشک بریزی
.عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی ست ،
که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن یک همراه واقعیست که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی ست .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
عروسک جون فدات شم
تو هم قلبت شکسته
که صد تا شبنم اشک
توی چشمات نشسته
منم مثل تو بودم
یه روز تنهام گذاشتن
یه دریا اشک حسرت
توی چشمام گذاشتن
چه تهمتها شنیدیم
چه تلخیها چشیدیم
عروسک جون تو میدونی
چه حسرتها کشیدیم
عروسک جون زمونه
منو این گوشه انداخت
بجای حجله بخت
برام زندون غم ساخت
بمیره اونکه میخواسته
مارو گریون ببینه
سرای سینه هامونو
زغم ویرون ببینه
عروسک جون نگام کن
چشام برقی نداره
زمستونه تو قلبم
که هیچ گرمی نداره
باید اینجا بخشکیم
تو گلدون شکسته
دلم میخواد یه روزی بعد سالها
پرستوی سعادت رو ببینی
نمیخوام بیش از این تو صورت من
نشون یاس ووحشت رو ببینی
نمیخوام بیش از این تو صورت من
نشون یاس ووحشت رو ببینی
دلم میخواد یه روزی فارغ از غم
تبسم روی لبهامون بشینه
شاید اونروزدوباره جون بگیره
نهال آرزوهامون تو سینه
عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من
شب هجران نکند قصد دل آزاری من
روزگاری که جنون رونق بازارم بود
تو نبودی که بیایی به خریداری من
برگ پاییزیم و خسته دل از باد خزان
باغبان نیز نیامد پی دلداری من
اشک گرم و غم عشق آمدو
جانا چه کنم
گر به فردا نرسد این شب بیداری من
گر به فردا نرسد
................... این شب بیداری من
کجای جاده رسیده اند،
کجای فکرشان لنگر انداخته است خاطره دیروز،
که از دیروزها می گفتیم... دیروزهای روشنا،
که تاریکی پشت هفت دریا گم شده بود،
که کرم شبتاب چراغش روشن بود،
و مدام،
که خوشحال بود روز بارانی! کجای جاده رسیده اند دوستان تن سپرده به آوازهای سرگردانی
و به کجا خواهند رسید در پایان جاده غریب. و کدام چشم انتظار، نگاه مهربانش را نثار خواهد کرد، و در ازدحام غریبه خیابان، نشانی را از چه کسی خواهند پرسید،
و نشانی کجا را باید پرسید!؟
خانه درکدام سوی اقیانوس است، کدام سوی کوه، کجای این برهوت چراغانی،
سنگ تفرقه بود، و فرود آمد،
و فکر می کنم به کجای جاده رسیده اند، تکه های لیوان بلور، که بامدادان گفتند: بدرود!
هرچی که گفتم و می گم .
همه واسه این بود که تو رو از دست ندم.
آره اشتباه کردم.
هیچ کسی از اشتبام مصون نیست.
با خدای خودم به تفاهم رسیدم.
یه قول ازم گرفت.
هیچی واسه ضمانت اینکه سر حرفم باشم هم ازم نگرفت.
شما هم منو ببخش.
به حرمت همه ی احساسی که نسبت به برادرت داشتی.
خواهش می کنم .
منو ببخش.
دو تا دستام مرکبی
تموم شعرام خط خطی
پیش شما شازده خانوم
منم فقیر پا پتی
غرور رو بردار و ببر
دلم میگه دلم میگه
غلامی رو به جون بخر
دلم میگه دلم میگه
شازده خانوم قابل باشم
باید بگم به شعر من
خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی
شازده خانوم چه خاکی و چه بی ریا
به منزل خود آمدی خود آمدی خود آمدی
عجب عجب چه رند و چه بلا شده دل پدر سوخته ام
باور کن زشوقتون اشکی شده چشم به در دوخته ام
فرصت بدین عاشقیمو خدمتتون عرض می کنم
واسه فرار از خودم
دو پا دارم
دوپا دیگه قرض می کنم
شازده خانوم قابل باشم
باید بگم به شعر من
خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی
شازده خانوم چه خاکی و چه بی ریا
به منزل خود آمدی خود آمدی خود آمدی
بریز ای اشک ناکامی
بریز از بی سرانجامی
که نفرین دلی قلبی شکسته
پس این بی سرانجامی نشسته
دلم رنجیده از زخم زبون ها
به ظاهر مهربونی دیدن از نامهربون ها
که اه سینه سوز مهربونی
سر راه مرا از پیش بسته
دلم رنجیده از زخم زبون ها
به ظاهر مهربونی دیدن از نامهربون ها
خیال کردم یکی دلسوزمونه
برای گریه هام دل می سوزونه
خیال کردم یکی داره هوای کار ما رو
اگه موندیم تو این کار زمونه
با یه مشت خاطره های خوب و بد
مگه میشه تا ابد زندگی کرد
همه جا اشکم سرا زیره و دل
از زندگی سیره و انگار این روزا
دل داره میمیره و میره پی کارش
صدات مونده نمیره از تو گوشم
نگات مونده که برده عقل و هوشم
خودت نیستی ولی یادت باهامه
رفیق گریه ها و غصه هامه
تو که رفتی ولی عطرت نمیره
خودت نیستی دلت اینجا اسیره
اگه رفتی ولی عشقت که مونده
همین عشقت دل مارو سوزونده
ای عزیز جان من
من برای مرگ خود یک بهانه میخواهم
یک بهانه پوچ عاشقانه میخواهم
از غمی که میدانی با تو بودنم مرگ است
بی تو بودنم هرگز
گر بهانه این باشد من بهانه میگیرم
عاشقانه میمیرم ...