آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است

آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است

لحظه طلوعت زیباست

حاصل گذشته ها هستم و بذر آینده

گذشته هایی که فقط گذشتند

و آینده ای که نبودش بهتر

سوار مرکب جان تاخته بر صحاری زندگی

به سمت مغرب

آفتاب عمرم بر کجای زندگی می تابد،نمی دانم

طلوع زندگی از غروبش غمناک تر بود

و هر طلوع و آغازی را شایسته شادی نیست

و غروب هم همیشه غمگین نیست

چه بسا غروب این طلوع غمگین یعنی شادی پایان غم

پس ای غروب، لحظه طلوعت زیباست

نظرات 1 + ارسال نظر
مهران سه‌شنبه 20 دی 1384 ساعت 04:22 ق.ظ http://hendone.blogsky.com

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است
شاید همین یه جمله...به اتدازه یه کتاب حرف داشته باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد