آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است

آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است

انتظار....

امروز به انتظارم
نمی پرسی به انتظار چه؟
انتظار ، انتظار
به صبحی که غروب دیروزش
فردای امروزم بود
انتظاربه راه تو
که شاید ، با نسیم وجودم در آمیزی
به خود می گفتم :
به کنار تو هستم
به عمق هر نگاه تو هستم
ولی نگاه تو ، خلاف هر اشاره بود
آری ، اما این فقط رویای من بیگانه بود
حالا ، آسمون هم بهم  میگه!
تو حجم بی نهایتت
تو حسرت عنایتت
در آروزی دیدنت
یه سینه بیقرارتم
 
این شعرو خانوم شفیعی فرستادند ...
مرسی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد