آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است

آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است

تو که دستت به نوشتن آشناست
 دلت از جنس دل خسته ی ماست
 دل دریا رو نوشتی ،‌ همه دنیا رو نوشتی ،‌ دل ما رو بنویس
بنویس هر چه که ما رو به سر اومد
 بد قصه ها گذشت و بدتر اومد
بگو از ما که به زندگی دچاریم
 لحظه ها رو می کشیم نمی شماریم
بنویس از ما که در حال فراریم
توی این پاییز بد فکر بهاریم 

 دست من خسته شد از بس که نوشتم
پای من آبله زد بس که دویدم
 تو اگر رسیده ای ما رو خبر کن
چرا اونجا که تویی من نرسیدم
تو که از شکنجه زار شب گذشتی
از غبار بی سوارشب گذشتی
تو که عشقو با نگاه تازه دیدی
 بادبان به سینه ی دریا کشیدی 
 
 بنویس از ما که عشقو نشناختیم
 حرف خالی زدیم و قافیه باختیم
بگو از ما که تو خونمون غریبیم
 لحظه لحظه در فرازیم و فریبیم
 بگو از ما

هیچکی نگه .چون آنشرلی من میخواد بگه

نظرات 3 + ارسال نظر
شیوا چهارشنبه 12 بهمن 1384 ساعت 02:51 ب.ظ

سلام
یه جورایی حس میکنم دارم عاشقت میشم.
هر طور دوست داری حساب کن

انشرلی پنج‌شنبه 13 بهمن 1384 ساعت 11:07 ق.ظ

سلام گلم خوبی عزیز ان می بینم عاشقت می شن
عزیز از امتحان اومدم واسم دعا کنی هااا
دوست دارممممممم ۱۰۰۰۰۰۰۰

انشرلی پنج‌شنبه 13 بهمن 1384 ساعت 11:40 ب.ظ

نمی دانم چرا اینروزها احظه ها ابستن درد شده اند نمی داند ! متولد نشده بزرگ شده اند اما باید بود با ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد