خاطره...

با یه مشت خاطره های خوب و بد
مگه میشه تا ابد زندگی کرد
همه جا اشکم سرا زیره و دل
از زندگی سیره و انگار این روزا
دل داره میمیره و میره پی کارش

صدات مونده نمیره از تو گوشم
نگات مونده که برده عقل و هوشم
خودت نیستی ولی یادت باهامه
رفیق گریه ها و غصه هامه


تو که رفتی ولی عطرت نمیره
خودت نیستی دلت اینجا اسیره
اگه رفتی ولی عشقت که مونده
همین عشقت دل مارو سوزونده


ای عزیز جان من
من برای مرگ خود یک بهانه میخواهم
یک بهانه پوچ عاشقانه میخواهم
از غمی که میدانی با تو بودنم مرگ است
بی تو بودنم هرگز
گر بهانه این باشد من بهانه میگیرم
عاشقانه میمیرم ...