تکه های لیوان بلور!
کجای جاده رسیده اند، که بامدادان گفتند بدرود!
کجای فکرشان لنگر انداخته است خاطره دیروز،
که از دیروزها می گفتیم... دیروزهای روشنا،
که تاریکی پشت هفت دریا گم شده بود،
که کرم شبتاب چراغش روشن بود،
و مدام،
که خوشحال بود روز بارانی! کجای جاده رسیده اند دوستان تن سپرده به آوازهای سرگردانی
و به کجا خواهند رسید در پایان جاده غریب. و کدام چشم انتظار، نگاه مهربانش را نثار خواهد کرد، و در ازدحام غریبه خیابان، نشانی را از چه کسی خواهند پرسید،
و نشانی کجا را باید پرسید!؟
خانه درکدام سوی اقیانوس است، کدام سوی کوه، کجای این برهوت چراغانی، که آنرا نمی شناسی،
که مال تو نیست!
***
سنگ تفرقه بود، و فرود آمد، و گوشه، گوشه پرتابمان کرد، انگار تکه های لیوان بلور،
که فرو می افتد بر آجرهای کاشی!
و فکر می کنم به کجای جاده رسیده اند، تکه های لیوان بلور، که بامدادان گفتند: بدرود! |