صبحانه حرام شده

همیشه ازسر بی خوابی است
نه برای آرایش شعرم
گاهی که ناگزیرم
ماه را از پیشانی پنجره بیاویزم
و انقدر بچرخانم
که از سرگیجه اش
خوابم بگیرد و
نفهمم
خورشید چند شنبه
صبحانه ام را خورده است
. . .
. . .
تو اگر از چرخش دلخراش ماه

غمگینی
سری به این پنجره بزن
و شاعری را از خواب بیدار کن
که شب از چرخش صورتت
خوابش بگیرد
و فردا
صبحانه اش را
با خورشید قسمت
کند