یکی چون او

روی دل با خون نوشتم عـــشق ممنوع است و بس

زندگی یعنی تنفس پشت زندان قفس

زیر بارانم رها کردی بدون جان پناه

بعد تو باران نمی شوید دگر از تن گناه

در نگاه هر چمن گویی دو چشمت خفته است

تو همیشه بهترینی گر چه دل آشفته است

قهرمان این حکایت تا ابد تنها تویی

راز خود را با که گویم همدم شب ها تویی

رفتی و شب های من مهتاب را دیگر ندید

رنگ دریا رادلم در خواب هم دیگر ندید

رفتی و زنجیر بستم لابلای پنجره

رفتی و آتش زدم من قصه های خاطره

رفتی و اشک است مهمان دل پر حسرتم

یک بغل حسرت بمانده در سکوت غربتم

رفتی و گسترده گشته پنجه تاریک درد

رفتی و این خانه گشته همدم غم های سرد

چشم خیس شمعدانی پر زبهت بی کسی است

او هنوزم آشنای کوچه دلواپسی است

دل به امید که بندم که دلم در بند توست؟

دل هنوزم جان فدای آخرین لبخند توست

رفتی و دنیای مارا زیرو رو کردی عزیز

عشق را در چشم دیگر جستجو کردی عزیز

باورم هرگز نکردی هان تویی دنیای من

عشـــــق را ممنــــــوع کردم بعد تو رویای من

یا حق...

این متن دقیقا برای ۶ماه پیش بود.ولی هیچ موقع دلم نیومد براتون بنویسم.

الان هم مجبور بودم.

 در ضمن تا موقعی که راجع به نوشته هام نظر ندین نمینویسم.

بای تا فردای نظرات