لحظه طلوعت زیباست

حاصل گذشته ها هستم و بذر آینده

گذشته هایی که فقط گذشتند

و آینده ای که نبودش بهتر

سوار مرکب جان تاخته بر صحاری زندگی

به سمت مغرب

آفتاب عمرم بر کجای زندگی می تابد،نمی دانم

طلوع زندگی از غروبش غمناک تر بود

و هر طلوع و آغازی را شایسته شادی نیست

و غروب هم همیشه غمگین نیست

چه بسا غروب این طلوع غمگین یعنی شادی پایان غم

پس ای غروب، لحظه طلوعت زیباست