حرفی از دکتر شریعتی...

باز بوی باورم خاکستریست
واژه های دفترم خاکستریست

پیش از اینها حال دیگر داشتم
هر چه می گفتند باور داشتم

پیر ها زهر هلاهل خورده اند

عشق ورزان مهر باطل خورده اند

باز هم بحث عقیل و مرتضی است
آهن تفتیده مولا  (َع) کجاست

نه فقط حرفی از آهن مانده است
شمع بیت المال روشن مانده است

دست ها را باز در شبهای سرد
ها کنید ای کودکان دوره گرد

مژدگانی ای خیابان خوابها
می رسد ته مانده بشقابها

در صفوف ایستاده بر نماز
ابن ملجم ها فراوانند باز

سر به لاک خویش بردی ای دریغ
نان به نرخ روز خوردی ای دریغ

گیر خواهد کرد روزی روزیت
در گلوی مال مردم خوارها

من به در گفتم ولیکن بشنوند
نکته ها را مو به مو دیوارها

با خودم گفتم تو عاشق نیستی
آگه از سر شقایق نیستی

غرق در دریا شدن کار تو نیست
شیعه مولا شدن کار تو نیست

 

 

 

صحبت از عدل و عدالت نا بجاست
سود در بازار این الوقتهاست