دلم تنگ بود...
دیگر دلم برای خیالت هم تنگ شده است

صحبت از دلتنگی خودم نیست
صحبت از خیال های پریشان است که هر لحظه سراغ تو را می گیرد
صحبت از رخوت سنگینی است

که سر تاپای خیال خاکستری مرا با خود به بیکران وجود می برد
در پریشانی خیال هم گم شدن

حرف تازه ای نیست

خود داستان پریشانی آغوش های نیمه بازی است که هر شب
تا انتهای سحر بی تابی می کند

و آخر هم با خیالهای پریشان و آغوش های خالی به خواب می رود
دلم به اندازه پریشانی گیسوانـت

به اندازه وسعت نگاهـت

و دل دریایـی ات

غریـب است