چشمهایم را می بندم و به دنیای با تو بودن پا می گذارم ....صدایت را با گوش جان می شنوم صدایی که مرا به خود می خواند به دور از دنیای گرگ و میش جایی دور تر از دنیای بودن یا نبودن جایی که بودن خویش را در وجودت معنی کنم...به عقربه رقاص زمان نگاه می کنم که بدون توجه به من می رقصد و می رقصد......صدای قلبم را می شنوم که می گوید....صدایم کن صدایم کن.....و من هنوز منتظرم
سلام دوست عزیز وبلاگ جالب و پرمحتوایی دارید امیدوارم موفق و موید باشید