آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است

آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است

پنجره

آن سوی پنجره

اندوه و آه بود...

تنهائی و سکوت در هر نگاه بود

از پشت پنجره باران به شیشه خورد

مهتاب شب دوید در را به غم گشود

من بودم و سکوت

تنهائی و خیال

اندوه و درد و رنج

بیهودگی و آه

آن شب برای تو ابری شدم سیاه

باران شدم چو ابر در خلوت نگاه

با من بمان امید

ای خواب پنجره

ای مهر آفتاب

ای همچو آینه

بی تو بهار من سرد و خزانی است...

یک کوله بار غم در قلب و در دل است...window

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد