آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است

آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است

سه روایت از یک عکس







۱
عدسی دوربین دایره ای کامل است
تا همه را با هم بغل کنم.
همه ایستادند تا رو به سال های نیامده، لبخند بزنند.
روشنی ترکید
اتاق خیس شد



۲
ما زیر برق چشمان پرستاره تو ایستادیم
تا عکس بگیریم و مهربان بودیم
من لباسم طلایی بود
کسی پیراهنی به رنگ بنفشه داشت
و سرش را روی شانه ام خم کرد تا مهربان باشیم
ما در نور حل شدیم وقتی روشنی شکفت و چشمان تو خندیدند
یکی هم نیامده بود. اسمش به یادم نیست.
کسی هم یکسره می گفت:
چرا چراغ ها امشب این همه کم نور است؟



۳
ایستادیم. عکس گرفتیم
زیر باران ها و هلهله ها
عکس من نیفتاده است.
تو نیامده بودی
من سایه داشتم
در عکس، غایبم....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد