من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است
من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است
شبی از شبها
تو به من گفتی:
شب باش...
من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود.
شب شب گشتم به امیدی
که تو فانوس نظرگاه نگاهم باشی...
هوبرت
پنجشنبه 5 خرداد 1384 ساعت 03:26 ب.ظ
هوراااااااااا اول شدم اول اول
و شب تو را خواهد برد به فراسوی سکوت ...آنجايی که ندانی کجاست ؟ اری انجا تويی تو خود خود خود تو....
سلام. اولین بار بود اومدم ولی فکر کنم اخرین بار نباشه. شعرا ی قشنگی بود .خیلی زیاد. معلومه دل پری داری...
سلام چیه چرا انقدر دلت بره به بریشا نی دفتر شعر من منگر که بریشان تر از ان قلب بریشان من ااست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بازم سلام
این شعر هم خیلی قشنگ بود