آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است

آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است

گمان...


من گمان می کردم دوستی همچون سروی سبز
چار فصلش همه آراستگی است
من چه میدانستم هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه میدانستم
دل هر کس دل نیست
قلب ها ز آهن و سنگ
قلب ها بی خبر از عاطفه اند
گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟
کاش لحظه ای تامل میکردی وگرمی دستان مرا لمس میکردی...
شاید چنین بی اعتبار رهایم نمیکردی.
عاقبت مرد؟
افسوس
کاشکی می دیدم…
نظرات 1 + ارسال نظر
مجید موجودی یکشنبه 30 مرداد 1384 ساعت 10:28 ق.ظ

مرسی
عالی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد