اونا که تو زندگیشون قصه های خوب شنیدن توی قمار زندگانی همه جور بازی رو دیدن اونا که توی خلوت شب شعرهای حافظ رو خوندن همه راهو رفتن اما بر سر دو راهی موندن بهشون بگید که اینجا یه نفر همیشه مسته یه نفر همیشه تنها سر این کوچه نشسته حالا قصه هاشو مستا توی میخونه ها میگن اما اون همیشه مستو دیگه اونجا راه نمیدن دیگه نیست کمند ......ها گیسو هاش به رنگ برفه دیگه میخونه جایی نیست که بیاد رولب تو حرفش بذارید همه بدونن که توی دست غم اسیره آخرش یه شب همین جا سر این کوچه میمیره