من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است
من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است
دلم چه می تپد امشب
چه مست گشته نگاهم
چه پاک گشته نگاهش
چه سبز گشته جهانم
چه راه روشنی امشب
کشیده گشته در این دشت
سوار راه دل من
سوار راه دل ما
آهای همسفر من
سحر رسیده و وقت است
که بانک برآریم به پرواز
آهای همسفرانم
طلوع گشته و وقت است
که دل به عشق دهیم باز
هوبرت
سهشنبه 1 شهریور 1384 ساعت 10:13 ق.ظ
سلام جالب بود.خوشحال میشم به وبلاگ من سر بزنی موفق باشی
سلام
توی یادداشت قبلی(دوشنبه ۳۱ مرداد) یادم رفت بگم اگه مایلی می تونیم تبادل لینک کنیم
موفق باشی
با سلام احسان جان
وبلاگ خوب و قشنگ و پرباری داری.به ما هم سری بزن
اگر دوست داشتی بهم بگو تا تبادل لینک کنیم.
یا علی
با این مردم هزار رنگ حرف از عشق میزنی؟
واقعا فکر میکنی بشه سرنوشت را از سر نوشت؟ منکه فکر نمیکنم