آغوش کمان شده در این دل من جلوه ی رنگی پیدا نفسم از اثر خاطره اش حبس شده من در آغوش کمانی که مرا در نگهش کرده طلسم بازی پرتوی خورشید و غم اشک سپهر گذر هفت جدا رنگ دل گمشده را می بینم بغض من در خوش جشن شب سی گل عشق ، کودکان چون شده قربانی این شهر کبود کشته از موشک نابودگر جغد ستم تا به ابد بشکسته رنگ این تیرگی جور زمان نیست در آغوش کمان فقط این هفت جدا رنگ شب نور سپید بازی پرتوی خورشید و غم اشک سپهر است که در این دل خود می بینم
سلام
همیشه موفق و موید باشی ... آنشرلی را هم همیشه در خاطرت داشته باش ... با همان موهای قرمز رنگ و همان زبان شیرین
سلام . مثل همیشه مطلبتان زیبا بود . خوش باشید
کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود اونوقت کسی نمیتونست دروغ بگه