آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است

آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است

پیری آن نیست که بر سر بزند موی سپید

هر جوانی که به دل عشق ندارد پیر است


به روی گونه ام تابیدی و رفتی
مرا با عشق سنجیدی و رفتی
تمام هستی ام نیلوفری بود
تو هستی مرا چیدی و رفتی
کنار انتظارت تا سحرگاه
شبی هم پای پیچک ها نشستم
تو با ناز آمدی ..با ناز آن وقت
تمنای مرا دیدی و رفتی
شبی از عشق تو با پونه گفتم
دل او هم برای قصه ام سوخت
غم انگیز است تو شیدایی ام را
به چشم خویش دیدی و رفتی
چه باید کرد این هم سرنوشتی است
ولی دل را به چشمت هدیه کردم
سر راهت که می رفتی تو آن را
به یک پروانه بخشیدی و رفتی
نسیم از جاده ی دور آمد
نگاهش کردم و چیزی به من گفت
تو هم در انتظار یک بهانه
از این رفتار رنجیدی و رفتی


زحمت این شعرو خانم زهرا فرهنگ کشیدن
البته عکس هم به سلیقه خودشونه
با تشکر
نظرات 2 + ارسال نظر
نیما جمعه 25 شهریور 1384 ساعت 12:17 ق.ظ http://nimazahedi121.blogspot.com

سلام
دوست عزیزم
عاشقی رسم خوشایندیست...پاینده باشی

قشنگ بود

[ بدون نام ] یکشنبه 27 شهریور 1384 ساعت 03:08 ب.ظ

خیلی قشنگ بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد