آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است

آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است

تقدیم به یگانه ام.......


نگاه بود، عشق شد
صدای پایی بود که سکوت همیشگی ام را شکست
سکوتی بود که آوارهای پائیزی را همچون آواز های بهاری ، زمزمه می کرد
زمزمه پرندگانی که فکر مهاجرت را در خود می خوردند
و سردی برکه را بر آب پاکش می بخشیدند
آبی بود که سنگ را می شست تا انعکاس نور خورشید را به او بتابد
و او بود که نگاهم کرد
نگاهی کرد
و عاشق شدم
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد