آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است

آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است

 
چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهایست

 ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشایست

  مرا در اوج میخواهی تماشا کن تماشا کن

  دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن

  در این دنیا که حتی مرگ نمی گرید به حال ما

  همه از من گریزانند تو هم بگزر از این تنها

  فقط اسمی بجا مانده از آنچه بودم هستم

  دلم چون دفترم خالی قلم خشکیده در دستم

  گره افتاده در کارم.به کار خود  گرفتارم.
 بجز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم.
 رفیقان یک به یک رفتند مرا با خود رها کردند.
 همه خود درد من بودند گمان کردم که همدردند
 
در این تنهایی شب ها چه ها را بر سرم آمده...
....بماند ...نمی گویم
نظرات 4 + ارسال نظر
سفر کرده دوشنبه 18 مهر 1384 ساعت 06:02 ب.ظ http://www.safarkarde.blogsky.com

حکایت همه رفتند و من تنهای تنهاست ....
دوستی ها قدری پوچ شده ....
دیگر قلبی برای تپیدن و برای من نیست
اینجا گاهی احساس هم بازیچه و قربانی است ....
یا علی

هستی دوشنبه 18 مهر 1384 ساعت 08:37 ب.ظ http://www.omid-hamishe-hast.blogfa.com

سلام چت شده؟ چه خبر از ... ؟ بهت گفته نه؟؟؟‌حالت زیاد خوب نیست پسر!

مهرنوش سه‌شنبه 19 مهر 1384 ساعت 10:37 ق.ظ http:// http://shabb.persianblog.com

سلام خوبی؟؟ممنون که اومدی پیشم وبلاگت خیلی قشنگه امیدوارم همیشه موفق باشی عزیز

نگار شنبه 23 مهر 1384 ساعت 11:48 ق.ظ

بابا بی خیال میگذره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد