الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناول ها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
چطور می تونست اون دل ها و اون زمزمه ها رو بکشه: که عشق آسان نمود اول ولی...
نمی تونست... نمی تونست نقاشی رو کامل کنه، چشم هاش رو بست...باز هم همون زمزمه ها:
کمتر از ذره نه ی، پست مشو، مهر بورز تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
بوم نقاشی منتظر قلم مو بود، اما فکری که بتونه قلم مو رو به حرکت در بیاره، دیگه اون رو نمی دید:
کمتر از ذره نه ی، کمتر از ذره نه ی ...پست مشو، مهر بورز، مهر بورز...تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان...
محبت رو نمی تونست فراموش کنه، این اتنخابی بود که از قبل کرده بود، از همون روز اول:
آسمان با ر امانت نتوانست کشید قرعه کار به نام من دیوانه زدند
بالاخره دستاش جرات پیدا کردند و قلم چرخید و بوم را رنگارنگ کرد..
آری پاییز به روی بوم آمد...