آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است

آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است


حالا دیگر دیر است

من نام کوچه های بسیاری را از یاد برده ام

نشانی خانه های بسیاری را از یاد برده ام

و اسامی آسان نزدیکترین کسان دریا را
!

راستی آیا به همین دلیل ساده نیست

که دیگر هیچ نامه های به مقصد نمی رسد؟!

نه ری را !

سالها و سالها بود

که در ایستگاه راه آهن

در خواب و خلوت ورودی همه شهرها

کوچه ها ، جاده ها ، میدان ها

چشم به راه تو از هر مسافری که می آمد

سراغ کسی را می گرفتم که بوی لیموی شمال و

شب حلال دریا را می داد
حالا دیگر دیر است

من نام کوچه های بسیاری را از یاد برده ام

نشانی خانه های بسیاری را از یاد برده ام

و اسامی آسان نزدیکترین کسان دریا را
!

راستی آیا به همین دلیل ساده نیست

که دیگر هیچ نامه های به مقصد نمی رسد؟!

نه.....

سالها و سالها بود

که در ایستگاه راه آهن

در خواب و خلوت ورودی همه شهرها

کوچه ها ، جاده ها ، میدان ها

چشم به راه تو از هر مسافری که می آمد

سراغ کسی را می گرفتم که بوی لیموی شمال و

شب حلال دریا را می داد
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد