چون خار مغیلان در چشم تو خارم...
چه کنم؟ چه کنم؟ که پس از این روی تو نبینم٬ کار تو ندانم....
این رو همیشه زمزمه میکنم...وقتی که حس میکنم دیگه کشش ندارم...وقتی میخوام از دایره فرار کنم...
بعد از یه مدت خوشحال میشم که نتونستم برم...چون بودنم در دایره برام لذتبخشه...
و این...
امشبی ای گریه امانم بده...
فرصت حرفی به زبانم بده...
مژدهای از من به کسانم بده..
چون سحر آید به خدا میروم..
من دگر از شهر شما میروم..
من دگر از شهر شما میروم...
من دگر از شهر شما میروم...
خواستم بگم از همهی این مراحل رد شدم....که آخر همهی اینا تصمیم گرفتم بمونم و دوست داشتهباشم...بدون اینکه داشته باشم...
عشق بدون زنجیر...دوستداشتن بیحد...
آقا احسان کجا میخوای بری بهتر از اینجا.
میخوای این همه خاطرخواهتو بذاری تنها؟
بله!!!! خیلی ممنون.. پاکش کردید!