آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است

آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است

صبحانه حرام شده

همیشه ازسر بی خوابی است
نه برای آرایش شعرم
گاهی که ناگزیرم
ماه را از پیشانی پنجره بیاویزم
و انقدر بچرخانم
که از سرگیجه اش
خوابم بگیرد و
نفهمم
خورشید چند شنبه
صبحانه ام را خورده است
. . .
. . .
تو اگر از چرخش دلخراش ماه

غمگینی
سری به این پنجره بزن
و شاعری را از خواب بیدار کن
که شب از چرخش صورتت
خوابش بگیرد
و فردا
صبحانه اش را
با خورشید قسمت
کند

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم شنبه 12 آذر 1384 ساعت 03:02 ب.ظ http://www.goldenpalace.blogfa.com

می توان با یک گلیم کهنه هم ...روز را شب کرد و شب را روز ...می توان با هیچ خواست ...می توان مهربانی را...خدا را....عشق را باور کرد...می توان در دفتر فردا نوشت...خوبی از هر چیز دیگر بهتر است...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد