چندیست که من به جای خود هستم
آواره لحظه های خود هستم
چندیست مرا کسی نمیبیند
من عاشق انزوای خود هستم
با طرز نگاه خویش درگیرم
در حال خود و هوای خود هستم
صد جاده هست و پای رفتن نیست
هر چند به روی پای خود هستم
چندیست به اعتماد مشکوکم
دنبال صدا؛ صدای خود هستم
رفتار خودم به مردگان رفته
من زنده فقط برای خود هستم
چندیست به سجده روی آوردم
هر چند خودم خدای خود هستم
هر چند غزل تمام اما من ...
... دنباله انتهای خود هستم...
دستها مو به نشونه تسلیم بردم بالا .
اما نمیدونتم حالا اشکامو چطور باید پاک کنم . دیدم اومد جلوتر…
گره از اخماش باز شد…
اشکامو پاک کرد…پیشونیمو بوسید …
دو باره برگشت سر جاش
یه نگاه به صورتم انداخت…
دید دیگه اشک نمیریزم…
دوباره اخم کرد….
من هنوز دستام به نشونه تسلیم بالا بود…!!!