دوست داشتن بهانه ایست برای زندگی کردن . ..
انسانها آن هنگام که به هم دروغ می گویند چه زیبا می شوند .
آن هنگام که در پس چهره شان کوهی از ریا برپا داشتند .
آنان حتی دروغ های خود را باور می کنند .
آبا باز زیستن زیباست.
آیا خداوند زندگی را زشت آفرید .
مگر نه این که او مظهر کمال است ، پس چگونه می تواند زشتی بیافریند.
نه ، نه ، زندگی را انسان آفرید .
گناه را هم .
انسان زمین را از زمین گرفت و ماه را از ماه .
و کارها را دو قسمت کرد : نیک و بد .
و انسانها را سیاه و سپید
و آنان که آرام دراز کشیده بودند را مرده و آنان که لاشه های خود را بر دوش می کشیدند زنده
{ به راستی که بسیاری قبل از این که به دنیا بیایند مرده اند }
حیوانات بی گناه را اهلی و وحشی { و کدامین حیوان از انسان وحشی تر است }
همه را ، همه را این انسان والا آفرید .
و گرنه این جهان همه وجود خداوند است و عاریست از نامها ،
که او مردگان را مرده نمی پندارد .
و یاد می آورم هنگامی که خدا انسان را نامید و به او گفت: تو را انسان می نامم زیرا که فراموش کاری .
به راستی او این آفریده مخصوص را می شناخت .
مگر نه ابن است که همه فریاد قالو بلی را از یاد برده ایم ...
و به یاد می آورم آن کلمه کوچک را { دوست داشتن }
مگر ندیدی مادرم را به نسیم فراموشی می سپارم .
دیگر تو را لازم نیست فراموش کنم تو خود از یادم می روی.
می دانم، می دانم، حتی تو { وشاید مخصوصا تو } حرفهایم را باور نمی کنی .
و از دوستم می شنوم : عاقبت ، انسان تولد و مرگ را در اختیار خود در می آورد و به جاودانگی می رسد.
من زندگی جاویدان را نمی خواهم ، حتی این زندگی کوتاه را نیز .
مرا چند روزی دور از خود و هر آنچه که به خود مربوط است دور بودن به ...
وبعد چه لذت بخش است مرگ ........
این جام شوکران را تا انتها خواهم خورد ...