آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است

آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است

غرور.....

 
اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت
عاشقان سکوت شب را ویران میکردند
اگر براستی خواستن توانستن بود
محال نبود،وصال
و عاشقان که همیشه خواهانند
همیشه میتوانستند تنها نباشند
 اگر عشق، ارتفاع داشت
من زمین را در زیر پای خود داشتم
و تو هیچگاه عزم صعود نمیکردی
آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قله ها
به تمسخر میگرفتی
 
 
با تشکر از یلدا خانوم واسه این شعر زیبا....

توصیه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یه توصیه برای شما دارم و دیگه برم دیرم شد

هیچ گاه از ظاهر افراد قضاوت نکنید

برف امروز

امروز تنهایی کلی سرما خوردم.

جای هیچ کدومتون خالی نبود.

الان هم که دارم تایپ میکنم .

اینجا هوا ابریه آروم آروم داره برف میاد.

چقدر من این هوا رو دوست دارم.

در کل عاشق روزهای ابری.بارانی.برفی....

یه دلیل هم براش دارم.

توی هوای ابری انسانها بیشتر احساساتی میشن.

و همه ورای شخصیتشان .چه خوب و چه بد .به ظاهر صمیمی هستند .

واسه همینه که......

 

عاشقم .عاشق سپیده صبح

عاشق ابرهای سرگردان

عاشق روزهای بارانی

عاشق هرچه نام توست بر آن

فصل زمستان.

تو مثل فصل زمستان زبرف عاطفه لبریز

بخوان دوباره برایم.برای عاشق پاییز

دو دست آدم برفی.کلاه و ژاکت پشمی

غروب پنجره و من دوباره گوشه ی آن میز

دوباره رد من وتو  میان عاطفه جاری

بیا که باز بهار است و گشته کوچه دل انگیز

                                                               (بینا)

لحظه طلوعت زیباست

حاصل گذشته ها هستم و بذر آینده

گذشته هایی که فقط گذشتند

و آینده ای که نبودش بهتر

سوار مرکب جان تاخته بر صحاری زندگی

به سمت مغرب

آفتاب عمرم بر کجای زندگی می تابد،نمی دانم

طلوع زندگی از غروبش غمناک تر بود

و هر طلوع و آغازی را شایسته شادی نیست

و غروب هم همیشه غمگین نیست

چه بسا غروب این طلوع غمگین یعنی شادی پایان غم

پس ای غروب، لحظه طلوعت زیباست

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود

یکی مثل من عاشق یکی مثل تو بود

امد که فریاد بزنه اما دیگه نای نداشت

خواست بمونه پیشش ولی توقلب اون جای نداشت

آی دختره آی بی وفا آی تو که تنهام میزاری

تو قاب عکست جای من عکس کی رومی خوای بزاری

برو بروکه مثل توزیاد تو دنیا واسم

برو برو ولی بدون که تا عبد جای نداری تو دلم

زدم به سیم آخرو گفتم ولش کن بی خیال

اون واسه من یار نمیشه بی خیاله این عشقه محال

گفتم توی مرامه ما منت کشی نیست بامرام

می خواد بره خوب به درک همینه که هست ختم کلام...

 

 

این هم کلیپی از این موزیک زیبا

Clip

افسوس که اینجا نفسی نیست

باد از خانه ما ,سر میکشد آشفته سراسیمه به هر در ,
می کوبد غمگین وپیاپی نفسش را

همنوع بیا طوفان شویم همه یکسر.

افسوس که اینجا نفسی نیست.

افسوس که در خانه , بیدار کسی نیست..

تقدیر...

ما تنهاتر از آنیم که بر شانه ی کسی اشک ریزیم!

و بی پناه تر از آنکه بخندیم و خوش باشیم !!

تقدیر ما سختی ست ...

سرنوشت مان طعنه و کنایه!!

و یگانه آرزوی دیرینه مان ... آرامش !!

که نداریم ...

که نیست!!

حتی کسی نمیخواد منجی سختی ما باشد.

انسان بودن را تجربه میکنیم

 ولی کاش درکش میکردیم.

 

چنگی به دل نمی زنه این روزا عشق و عاشقی
از ته دل برات بگم نمونده قلب صادقی
اون که اهل دل بودن ،دل رو گذاشته زیر پا
نیست، هراسه بودن ،شکسته بازار وفا
عاشق خوب شهرمون،معرکه بود رنگ چشاش
تو این روزای قحط عشق ،راستی عجب خالیه جاش
یادش بخیر که عشقشو از دل و از جون میخرید
نگاه گرم یارشو،بقیمت خون میخرید
اما تو این روزا که دل،محموله ی عروسکاست
واژه ی خوب عاشقی ،بازیچه ی آدمکاست
تو حجره های رنگارنگ،تجارت دل میکنن
بعد یه چشم به هم زدن،عشقشونو ول میکنن

 

ولی این جور عاشقی ها بیشتر لج ادم رو در میاره...

تو مثل یه اتفاقی

تو مثل یه اتفاقی که میخواد یه روز بیفته
مثل اون شعری تری که هیچ کسی هنوز نگفته
مثل قاب عکس سردی که نشسته روی دیوار
مثل اشکایی که آروم میچکن رو سیم گیتار
رو سیمه گیتار
دست تو حسیه مثل چیدن سیبای قرمز
مثل سینه ریزی که روش مینویسم:
بی تو هرگز... بی تو هرگز... بی تو هرگز

تو مثه یه اتّفاقی که می خواد یه روز بیفته
مثه اون شعر تلخی که هیچ کسی هنوز نگفته
مثه قاب عکس سردی که نشسته روی دیوار
مثه اشکایی که آروم می چکن رو سیم گیتار
بی تو هرگز بی تو هرگز بی تو هرگز

دست تو حسّیه مثل چیدن سیبای قرمز
مثه سینه ریزی که روش می نویسم بی تو هرگز
مثه داغ یه کویری بعد یک دعای بارون
مثه نقش فال قهوه توی کوچه های تهرون

اسم مرا صدا کن..

اسم مرا صدا کن
با من ولی غریبه
ای حرمت ترانه
ای شعر عاشقانه

غمگین ز بی تو ماندم

با عطر تو عجینم

درو از امید وباور

دلخوش به این ترانه

زیر غبار حسرت اسم مرا صدا کن
با من بخوان دوباره صد شعر و صد ترانه
ابر غریب غصه غمگین ز راز چشمت
گریه ولی باران بی نام و بی نشانه
اسم مرا صدا کن ...


قهر سکوت تلخت
همراز هق هقم شد
مرهم جز این نباشد
در ظلمت شبانه
با خود اگر چه دورم
سر تا به پا ترسم
از تو به خود رسید
پر شور و عارفانه
ای موج سرکش شب
دریای پرباری
من زورقی شکستم
در شامی شاعرانه

اسم مرا صدا کن .......

درس زندگی

در زمان ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری است که نظم ندارد. حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ... با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت . نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود ، کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در ان یادداشت نوشته بود : " هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد."

نیست هیچ بارانی اینجا..

در کنار  پنجره

من

حسرت  یک قطره باران

آسمانی گرم  و  روشن

ابر ها

  در کوچ  فردا

با  وجودش در زمستان

آرزوی نم نم آن

بس نگاهها آسمانی

نیست هیچ بارانی  اینجا

 

با وجود  باد خشمگین

شهر پیدا نیست هر جا

گرد و خاک هم در هوایش

می پرند

 حیران و ویران

در خیالم

  با نگاهش

نم نم باران چه زیبا

تا بشوید شهر تشنه

نیست هیچ بارانی  اینجا

 

موج

 در ساحل چه زیبا

می نشیند روی سنگها

قایق صیاد را او

می برد

 در خواب و رویا

ماهیان رنگ  رنگش

در دل دریا فراوان

منتظر

 از ریزش آن

نیست هیچ بارانی  اینجا

 

******

گرچه باران نیست .خیالی هم نیست .

چون همه باران ز چشمان خودم جاریست.

 

به یاد روزهای ابری ..خواهر من هم .....!!!!!!