آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است

آسمان سربی رنگ..من درون نفس سرد اتاقم دلتنگ

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم..که گویا قبل از هرفریادی لازم است


اونا که تو زندگیشون قصه های خوب شنیدن
توی قمار زندگانی همه جور بازی رو دیدن
اونا که توی خلوت شب شعرهای حافظ رو خوندن
همه راهو رفتن اما بر سر دو راهی موندن
 بهشون بگید که اینجا یه نفر همیشه مسته
یه نفر همیشه تنها سر این کوچه نشسته
حالا قصه هاشو مستا توی میخونه ها میگن
اما اون همیشه مستو دیگه اونجا راه نمیدن
دیگه نیست کمند ......ها گیسو هاش به رنگ برفه
دیگه میخونه جایی نیست که بیاد رولب تو حرفش
بذارید همه بدونن که توی دست غم اسیره
آخرش یه شب همین جا سر این کوچه میمیره


این شعرو فقط واسه دوستم گذاشتم آ خه اصرار کرد


به دنبال تو ام منزل به منزل
پریشان میروم ساحل به ساحل
به خواب دیده ام  رویا به رویا
به یادت بوده ام فردا به فردا

پس از تو روح سرگردان موجم
هنوزم تشنه ام دریا به دریا
تو را تنهای تنها میشناسم
تو را هرجای دنیا میشناسم




   
خاکم و خاک در تو
سایه ی پشت سر تو
 
                                             همه ی زندگی من یک غزل از دفتر تو

جواب شما..


خیلی ها از من می پرسن که چرا ..
اینقدر نا امید..

اشک و باران

پارسال با او در زیر باران راه می رفتم.

امسال راه رفتن او را با مرد دیگری در زیر باران اشک هایم دیدم.

شاید باران پارسال اشکِ مرد دیگری بود . . . !

یادم که میآد ...
اشکام در میاد..
میدونی چرا؟؟؟؟؟
آخه چه رویاهایی با یادش ساخته بودم..
ولی..














گویند خدا همیشه با ماست           ای غم نکند توهم خدایی

بی خیال بابا هنوز خدا هست .زندگی هست.

گمان...


من گمان می کردم دوستی همچون سروی سبز
چار فصلش همه آراستگی است
من چه میدانستم هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه میدانستم
دل هر کس دل نیست
قلب ها ز آهن و سنگ
قلب ها بی خبر از عاطفه اند
گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟
کاش لحظه ای تامل میکردی وگرمی دستان مرا لمس میکردی...
شاید چنین بی اعتبار رهایم نمیکردی.
عاقبت مرد؟
افسوس
کاشکی می دیدم…

تقدیم به آنشرلی

من همین جا میمانم...
به کوچه های بن بست گفتم شما بروید...
به خیابانهای یتیم همین را خواهم گفت...
روزها از کفن هایشان بیرون آمده اند...
و من به شعرهای مرده ام می اندیشم...
و به بعدها که میروند...
گاه می اندیشم که خبر مرگ ما را
با تو چه کس میگوید؟


هی فلانی!
لحظه ی پرواز یادت هست؟
من در این گوشه ی گمنام جهان
پر پروازم وااااای..!
پر پروازم را باد با خود برد
پر پروازم سوخت. پر پروازم رفت. پر پروازم مرد.
و مرا اینجا تنها...




آسمان
آسمان
آسمانی پر ستاره
با ستاره های درخشان
آسمانی پر ترانه
مثل سکوتی شاعرانه
آسمانی بی کرانه
بر فراز دلهای ما
آسمان حرفی بزن
باری بده
آسمان رعدی بزن
آسمان برقی بزن
در میان جانهای ما
آسمان نورت
شورت
رنگ آبیت
صافیت
پاکیت
عشقت را بده به من
                                             

رهسپار من......


رهسپار تنهای من
قصه های هزار تکه تو
نیاز بی پروای من
دستهای سفالی تو
جاده بی انتهای من
اسم تو
غرقاب شعر من
آغوش من را باور کن
خودت دیدی
˜که چطور لحظه های وحشی را به پاس عشق من و تو
از قفس رها ˜کرده اند
آغوش من را باور ˜کن
˜که زمان مرثیه ˜کهنه ای می خواند
انتها نزدیک˜ است
مرا باور کن.......






باور کن مرا که بی تو هیچم........

گریه هایم..

تنها شاهد اشکهای شبانه ام

همین صفحه سفید و جوهر سیاه و نور ماه است

که زیباییش یاد آور تواست و دل گرفتگیش همچون من

هرگز نخواستم چشم نا محرم این لحظه های آشنا

فرو ریختن اشک را بر گونه هایم ببیند

ه
میشه بالش سکوت را

زیر سر هق هق تنهائیم گذاشتم

تا کسی صدای مرا نشنود

اما تو

تو که از گریه های پنهانی من با خبری

چه کنم؟

گاهی همین گریه های گهگاه

جای خالی تو را

در غربت عاشقانه هایم پر میکند

مشق شب


مشق شب این باشد

که هر روز  و هر شب چندین بار
در قلب هایمان زنده و تکرار کنیم :
عشق ، مهربانی ، صداقت

... پاکی و پاکی و پاکی
 امتحانی بشود

که بسنجند ما را
تا بفهمند چقدر
عاشق و آگه و آدم شده ایم.....


من از تمامی رنگهای زمانه دلگیرم
و از خورشید
که مرا در اشتباه انداخت
همیشه دیر رسیدم
همیشه دیر
وقتی ، که باد ، برده بود
و از آتش قافله،خاکستری نیز نمانده بود
و صدا ، حتی ، صدایی کمک نکرد
تکرار پیش نم رود
باید طرحی دوباره ریخت و قانونی ، دوباره ساخت
باید برای تهاجم باد ، فکری کرد
و سهمی از خورشید را به شب بخشید