سپاس تو را
که به هر انسانی
سپری از تنهایی بخشیده ای
تا هرگز فراموشت نکند.
حقیقت تنهایی تویی
و فقط نام تو
این تنهایی را راهنماست.
پس تنهایی ام را نیرو بخش
زیرا با نام تو این انزوا شفا می یابد.
با نام تو که فراتر از هر آرامشی است
که در جهان می شناسم..
تنها با نام تو می توانم در برابر تند باد زمان
ایستادگی را.
آری وقتی این تنهایی در تو و از توست
می توانم گناهم را به دست بخشندگی تو بسپارم
و چقدر فاصله پیداست بین آدمها.......
صبحانه حرام شده
همیشه ازسر بی خوابی است
نه برای آرایش شعرم
گاهی که ناگزیرم
ماه را از پیشانی پنجره بیاویزم
و انقدر بچرخانم
که از سرگیجه اش
خوابم بگیرد و
نفهمم
خورشید چند شنبه
صبحانه ام را خورده است
. . .
. . .
تو اگر از چرخش دلخراش ماه
غمگینی
سری به این پنجره بزن
و شاعری را از خواب بیدار کن
که شب از چرخش صورتت
خوابش بگیرد
و فردا
صبحانه اش را
با خورشید قسمت کند
وقتی کسی رو دوست داری.
حاضری جون فداش کنی.
حاضری دنیا رو بدی.
فقط یه بار نیگاش کنی.
به خاطرش داد بزنی
به خاطرش دروغ بگی.
روی همه چی خط بکشی
حتی رو برگ زندگی
وقتی کسی توی قلبته.
حاضری دنیا بد بشه.
فقط اونی که عاشقته
عاشقی رو بلد بشه.
حاضری هرچی دوست نداشت
به خاطرش رها کنی.
وقتی کسی توی قلبته.
یه چیز قیمتی داری.
وقتی کسی رو دوست داری
صاحب کلی ثروتی
نذار که از دستت بره
این گنج خیلی قیمتی.
این شعرو آیدا خانوم فرستادن .ممنون
عشق خاطره ایی دور است
در ذهن پیر مردان روی نیمکت پارک
که وقتی با هم حرف می زنند
میان دود سیگار محو می شود
راهم را ادامه می دهم
می خواهم بین این دیوار ها منتظر تولد پنجره ایی باشم
شاید این کوچه دانه ایی را که
سالها پیش کاشته ام فراموش
نکرده باشد
می دانم سهم بزرگی است
که نام تو روی پیشانی من باشد
و نام من
روی زمین تو غلت بخورد
من می خواهم بخوابم
می خواهم دراز بکشم
و برای اولین ایست بازرسی
داستانی سر هم کنم
یادم باشد نام تو را که حالا
بین پیشوند و پسوند ها اسیر است
نبرم
"متبرک باد نام تو "
بین انگشتان جوهری من
که مشت می شود روزی و می چکد روی زمین
روزی که من هم خاطره ایی می شوم
میان خاکستر سیگار ها ی روی نمیکت پارک
چند روزی میشه که نتونستم آپدیت کنم .
ولی منو ببخشید .اوضاع روحی من زیاد تعریفی نیست .
راحت بگم حالم گرفته.
پس تا بعد بای
اگه بودیم بازم می تایپیم .اگر هم نبودیم شما خودتون زحمتشو بکشید.
یا علی
تقدیم به شما:
باز تویی در دل خاموش من.
زمزمه ی نام تو در گوش من.
جز تو مرا کیست پناهنده ای؟
غیر تو بوده است فراموش من.
دل به تو بسپردم و خود گفته ای
سخت بیا سخت در آغوش من.
بغز مرا داد زدن چاره نیست
داد سخن هست.سخن پوش من
این غزلم هدیه به چشمان توست
هدیه ای از ذهن غزل پوش من
تقدیم به یگانه خواهرم
گلی از شاخه اگر می چینیم
برگ برگش نکنیم
و به بادش ندهیم
لا اقل لای کتاب دلمان بگذاریم
و شبی چند از آن را
هی بخواهیم و ببوییم و معطر بشویم
شاید از باغچه کوچک اندیشه مان گل روید
خب به سلامتی امت مسلمان و رهبر عظیم الشان انقلاب.....
نه بابا چقدر فکرتون خرابه!!!!!!
منظور صلوات بود.
به شکرانه ملت شریف ایران شارون استعفا داد.و دیروز چرخ بال(بال گرد)یا همون هلی کوفتر های آپاچی رژیم صهیونیسم به لبنان یورش بردن.
یادم رفت یه آفتابه آب با خودم ببرم .آخه میگن مدیترانه قراره خشک بشه..
آه ای شباهت دور!
ای چشمهای مغرور!
این روزها که جرأت دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم
بگذار دست کم
گاهی تو را به خواب ببینم!
بگذار در خیال تو باشم!
بگذار…
بگذریم!
این روزها
خیلی دلم برای گریه تنگ است!
اینجا
خورشید که می آید
صبح می شود
به همین سادگی!
آدم ها می آیند و می روند
و خورشید که می رود
شب می شود
همه می میرند انگار!
(ساعت خواب و بیداری ِ آدمها
مثل دنیای کوچک من نیست )
اینجا
همه دروغ می گویند
همه نگاه ها ازآدم فرار می کنند
و من از دروغگو ها متنفرم
اینجا
نگاه ها فرسوده اند
هوا سرد نیست
سنگین است
(چقدر هضم هوای سنگین سخت است!)
اینجا
همه با هم قهرند انگار
و انتظار تنها وجه تفاهم آدم ها ست
اینجا
همه منتظرند
همه منتظریم
اینجا درست زیر پای آسمان است…
با اجازه از دوست خوبم
این متنی رو که واسم فرستاده بود رو اینجا گذاشتم.
دوست خوبم ....مهربانم !
من با خودم فکر میکنم که چه اجباری است خودرا به دام خطر این زندگی سپردن و زورق بودنم را یله کنم به دریای طوفانی جهانی که از آن تقریبا هیچ نمیدانم ...و بعد ادای آدمهای زنده و با هویت و با تشخص را نمایش دهم که چه ؟ که یعنی آهای ! مردم این منم که هستم ؟ بودن اینگونه را مضحک میدانم ...شاید برای همین تاج امپراطوری بر سرم گذاشته ام و در سرزمین آبهای همیشه اوتوپیا و شهر آرمانی خویش را بنا کرده ام و با ملتی از جنس خودم که سخت گرفتار کابوس بیداری هستند و در بدر یک جرعه خیال رقص گون اند راه افتاده ام به نا کجا آباد ! ...این تقدیر شوم بشری نیست که بزرگان گذشته هشدارمان دادند ؟ ...خسته شدم از بس در دنیای واقعی به دنبال هم جنس حود گشتم برای دمی گپ ساده ...در این جا کنار تو و دیگران ...در این دنیا که مجازیش میخوانیم و صد البته از هر واقعیت قابل لمس با شش حس انسانیمان ملموس تر است به دنبال رد پای انسانیت ناب و خالص بی دروغ و کلک و دغل میگردیم ...بیا رفیق عزیزم ...بیا با هم این رویای سبک دوست داشتنی را به حقیقت محض وجودیمان پیوند بزنیم ...منتظرت میمانم تا هر وقت که لازم باشد