-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مهر 1384 16:43
من میروم و تو میمانی با دنیایی از بچگی ها... به من آموختند که دلت را مانند بچه ها صاف و پاک نگه دار نه اینکه زندگیت را در بچه بازی ها غرق کن. تو میتوانی هنوز خودت باشی... گم شده ای ؟؟؟؟ خدا را پیدا کن من آموخته ام که تنهایی عالمی دگر دارد تو هم بیاموز.. که تنها بودن بسی زیبا تر از دوستی های بچه گانه است... تنها که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مهر 1384 16:01
گویند خدا همیشه با ماست ای غم نکند تو هم خدایی لحظه ای غم لحظه ای درد لحظه ای تنهایی لحظه ای بی نفسی ......... و سپس مرگ آری مرگ این غریبه ی نام آشنا با چه آرامشی .آرامشم را خواهد گرفت... باز هم تکرار مکررات فقط خدا میداند
-
۷۳۴۰۱۰۱۵۹
پنجشنبه 14 مهر 1384 10:37
از یه تنها چی میخواین
-
غزل مرگ
دوشنبه 11 مهر 1384 09:51
انالله واناالیه راجعون دل نیست چو کبوتر که چو برخاست نشیند از گوشه ی بامی که پریدیم...... .....پریدیم دعای آمرزیده شدن.... .خوبی که ندیدین از ما . بدی های ما رو به بزرگی خودتون ببخشید
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 مهر 1384 10:11
بدون شرح . شما نظر بدین.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 مهر 1384 10:08
تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست چگونه جای تو در جان زندگی سبز است هنوز پنجره باز است تو از بلندی ایوان به باغ می نگری درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند تمام گنجشکان که درنبودن تو مرا به باد ملامت گرفته...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 مهر 1384 10:01
زمان نمی گذرد عمر ره نمیسپرد صدای ساعت شماطه بانگ تکرار است نه شب هست و نه جمعه نه پار و پیرار است جوان و پیر کدام است زود و دیر کدام است اگر هنوز جوان مانده ای به آن معناست که عشق را به زوایای جان صلا زده ای ملال پیری اگر میکشد تو را پیداست که زیر سیلی تکرار دست و پا زده ای زمان نمی گذرد صدای ساعت شماطه بانگ تکرار...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 مهر 1384 09:55
محبوب من. آرامش پاییز مال تو این روزهای خوب و شور انگیز مال تو یک لحظه زیبایی دیدارت از آن من دنیایی ازعشق و غزل لبریز مال تو چشمان تو این شادی پیوسته مال من روح من این آشفته غم خیز مال تو گفتی تمام مهربانی در نگاه توست اینک تمام مهربانی نیز مال تو
-
تنها با تو به این خواهم رسید
پنجشنبه 31 شهریور 1384 10:15
صعود آنقدر رشد خواهم کرد که پرندگان در آرزوی نشستن بر شاخه هایم به کلاس پرواز روند پس از فتح جوّ زمین به شکار خلاء خواهم رفت می روم به دنبال سرزمین موهومی فرشتگان آنجا که هزاران آرزو در صف طویل نوبت یکی یکی مردود می شوند می روم به سرزمین عصیانی شیطان به اوج هرج و مرج این دو را چه سخت در رقابت دیدم جام ایمان را گاه در...
-
کاشکی بخونی ..........
چهارشنبه 30 شهریور 1384 09:51
یه حس عجیبی سراسر وجودم رو گرفته . نمی تونم بنویسم .کمکم کن ..........
-
تنها برای تو شدم .....
سهشنبه 29 شهریور 1384 12:34
همه میپرسند چیست در زمزمه مبهم آب چیست در همهمه دلکش برگ چیست در بازی آن ابر سپید روی این آبی آرام بلند که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال چیست در خلوت خاموش کبوترها چیست در کوشش بی حاصل موج چیست در خنده جام که تو چندین ساعت مات و مبهوت به آن می نگری نه به ابر نه به آب نه به برگ مه به این آبی آرام بلند نه به این خلوت...
-
تقدیم به یگانه ام.......
سهشنبه 29 شهریور 1384 12:13
نگاه بود، عشق شد صدای پایی بود که سکوت همیشگی ام را شکست سکوتی بود که آوارهای پائیزی را همچون آواز های بهاری ، زمزمه می کرد زمزمه پرندگانی که فکر مهاجرت را در خود می خوردند و سردی برکه را بر آب پاکش می بخشیدند آبی بود که سنگ را می شست تا انعکاس نور خورشید را به او بتابد و او بود که نگاهم کرد نگاهی کرد و عاشق شدم
-
تقدیم به مادر بزرگم....
جمعه 25 شهریور 1384 13:03
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم. تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم. پس ازِ یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 شهریور 1384 15:33
پیری آن نیست که بر سر بزند موی سپید هر جوانی که به دل عشق ندارد پیر است به روی گونه ام تابیدی و رفتی مرا با عشق سنجیدی و رفتی تمام هستی ام نیلوفری بود تو هستی مرا چیدی و رفتی کنار انتظارت تا سحرگاه شبی هم پای پیچک ها نشستم تو با ناز آمدی ..با ناز آن وقت تمنای مرا دیدی و رفتی شبی از عشق تو با پونه گفتم دل او هم برای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریور 1384 16:53
چون دوستت می دارم حتی آفتاب هم که بر پوستت بگذرد من می سوزم پاییز از حوالی حوصلهات که بگذرد من زرد می شوم روسری زردت که از کوچه عبور میکند عاشق می شوم و تا کفش های رفتنت جفت می شوند غریب میمانم و تنها وقتی گریه ای گمان نمی برم در تو من سبز میمانم که نیلوفرانه دوستت می دارم نه مانندهی مردمانی که دوست داشتن را به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریور 1384 16:50
به جون خودم نمی خواستم بنویسم ولی یکی بهم گفت بازم بنویس ...... منم گفتم چشم..... سفر دلشدگی تو مرا باور کن من که در حس نیازم سفر دلشدگی را ز تو کردم آغاز . تو مرا یاری کن تا پر و بال گشایم به بلندای سپهر تو مرا جاری کن همچو یک رود به دور از خطر فاصله ها تو که دریای منی باز مرا باور کن
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریور 1384 16:15
نمی خواستم اینو بگم . ولی انگار چاره ای نیست.؟؟؟؟؟ من دیگه نمی نویسم لااقل تا موقعی که شما جواب نمیدین آخه چقدر واسه خودم بنویسم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 شهریور 1384 10:47
باران عشق آرام میبارد باران ...ببار بر من ای باران قطره های باران بر صورتم می خورند من چترم را میبندم و کنار میگذارم و خودم را به باران میسپارم باران با قطره هایش چهره ام را نوازش میکند بر لبانم مینشیند چشمانم را میبندم صورتم را بوسه باران میکند بر گردنم میلغزد و روی شانه هایم مکثی میکند مرا از عشق خیس کن باران از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 شهریور 1384 10:38
زیبایی رفتن سرشت, باد است و ماندن معنای, کوه. زیبایی تفسیری ست. *** و زیبایی، اکسیری ست که باد را پای, رفتن می دهد و کوه را جلوه ماندن. معنایی، زیبایی.
-
تقدیم به آنشرلی..
پنجشنبه 17 شهریور 1384 17:00
آغوش کمان شده در این دل من جلوه ی رنگی پیدا نفسم از اثر خاطره اش حبس شده من در آغوش کمانی که مرا در نگهش کرده طلسم بازی پرتوی خورشید و غم اشک سپهر گذر هفت جدا رنگ دل گمشده را می بینم بغض من در خوش جشن شب سی گل عشق ، کودکان چون شده قربانی این شهر کبود کشته از موشک نابودگر جغد ستم تا به ابد بشکسته رنگ این تیرگی جور زمان...
-
تقدیم به آنشرلی..
پنجشنبه 17 شهریور 1384 16:57
قلب رستگار ای قلب رستگار بیا با دلم بمان ای سبزه زار من ای پاک هم صدا من مدتی ست کز غم تو تشنه مانده ام ای رازدار من قلبم تو را فدا شعرم به جستجوی تو در لحظه های عشق شبها دوباره قلب مرا زنده می کند ای یادگار من ای یار خوش ادا تا آرزو کنم که در آغوش گرم تو روزی ز درد سینه خودم دیده تر کنم ای انتظار من ای جلوه خدا
-
تقدیم به آنشرلی..
پنجشنبه 17 شهریور 1384 16:54
زنگار صدا انگار که درد غم تو باید تا من بدهم روح به این کاغذ خالی زنگار صدا موج غرور آمدن فصل گلایه من اینهمه را مانع بازآمدن عرش خدا دیدم در نغمه بارانی این شعر تبلور
-
تقدیم به آنشرلی..
سهشنبه 15 شهریور 1384 11:17
شب ، ستاره ها بیدار من ، رهگذری در خواب تنها سخنم با توست . کیستی ؟ تو سایه ای پر مهر ، لیک رشته ای پر ابهام در فضای تاریکی ، چون پری آسمانی ، بی هیچ صدایی ، آرام و سبکبال ، پا بــر ابـــر ها داشتی ! من ، در گذر این خواب تــنها تو را آه کشیدم که بــــگو ، کـیستی ؟ همیشه دلهره با من همیشه انتظار در دل حصاری از خیال در...
-
تقدیم به آنشرلی..
سهشنبه 15 شهریور 1384 11:10
چشم غروب قاب دریا عکس غرق نخ شعر پاره شد.. کلماتش ریخت !! شما هر جور دوست دارید دوباره وصلش کنید !
-
تقدیم به آنشرلی..
سهشنبه 15 شهریور 1384 10:48
شاید یا حتما دقایقی از زندگی مجسم می کنم: سبزی یک برگ، سرخی گلبرگ یک گل سرخ بهار را کسی صدا می زند: به باغ ما هم سری بزن! نگاهش را برمی گرداند به چشمان آینده خیره می شود و سرمای دیروز را از آنها می گیرد شاید که قبلا آمده بود ولی کسی هدیه او را ندیده است یا آنکه حتما خواهد آمد و در دامن باغ، یک گل سرخ خواهد رویید
-
تقدیم به آنشرلی..
سهشنبه 15 شهریور 1384 10:09
دیگه حرفی واسه گفتن نمی مونه اگه خواستید ترجمه اش کنم؟؟؟
-
تقدیم به آنشرلی..
دوشنبه 14 شهریور 1384 21:19
صدای ِ خدا صدای خدا می آید از خیلی دورها و من می لرزم تمام تنم می لرزد گوشهایم را با دست می پوشانم دندان هایم را به هم می فشارم در اتاق را محکم می بندم ... می روم زیر پتو باز هم می لرزم ... ..... همه چیز می چرخد ، من نیز دردم می آید آرام می گویم آخ آرام تر از آنکه خودم بشنوم ... ..... چشمانم را که باز می کنم دیگر...
-
تقدیم به آنشرلی
دوشنبه 14 شهریور 1384 21:12
من به باغ گل سرخ در گشودند به باغ گل سرخ و من دل شده را به سراپرده رنگین تماشا بردند من به باغ گل سرخ با زبان بلبل خواندم در سماع شب سروستان دست افشاندم در پریخانه پر نقش هزار آینه اش خویشتن را به هزاران سیما دیدم با لب آینه خندیدم من به باغ گل سرخ همره قافله رنگ و نگار به سفر رفتم از خاک به گل رقص رنگین شکفتن را در...
-
تقدیم به آنشرلی..
دوشنبه 14 شهریور 1384 18:12
من و این سکوت دیوار من و این شام دل آزار یاریم ده تا سپیده فانوس شب و نگه دار که غریبم وپیاده من عاشق من ساده تک و تنها و پیاده من به یاری دو چشمات شب و با صدام شکستم برای به تو رسیدن دل به این سپیده بستم ای رهاننده عاشق من و از قفس جدا کن قفل بی صدا رو بشکن من و از منم رها کن........
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 شهریور 1384 17:57
دوستم داشته باش همانگونه که من دوستت داشته ام بگذار فاصله من با تو همین من و تو باشد که ما بی آنکه بخواهیم یا بتوانیم فاصله ای نمی شناسیم بگذار عشقی که هزاران ماجرا آفرید هزاران خاطره هزاران آرزو و هزاران لطیفه چون آرزویی لطیف در خاطر ما بماند بکذار رفتنی ها همه بروند و عشق بماند تا تنها عشق بماند که بی عشق تو را و...