-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 آبان 1384 16:42
دل من دیر زمانی ست که می پندارد: دوستی نیز گلی ست…مثل نیلوفر و ناز ساقه ی ترد ظریفی دارد بی گمان سنگ دل است آنکه روا می دارد جان این ساقه ی نازک را دانسته بیازارد در زمینی که ضمیر من و توست از نخستین دیدار ؛ هر سخن هر رفتار دانه هایی ست که می افشانیم؛برگ و باری ست که می رویانیم آب و خورشید و نسیمش مهر است گر بدان گونه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 آبان 1384 16:39
من به درماندگی صخره و سنگ من به آوارگی ابر و نسیم من به سرگشتگی آهوی دشت من به تنهایی خود می مانم من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی گیسوان تو به یادم می آید ... من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی شعر چشمان تو را می خوانم ... چشم تو چشمه شوق چشم تو ژرفترین راز وجود برگ بید است که با زمزمه جاری باد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 آبان 1384 16:33
یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم خود بتازیم به هر درد که از دوست رسد بهر بهبود ولی فکر دوایی نکنیم جای پرداخت به خود بر دگران اندیشیم شکوه از غیر خطا هست،خطایی نکنیم یاور خویش بدانیم خدایاران را جز به یاران خدا دوست وفایی نکنیم یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بی سر و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 آبان 1384 17:25
نام شعر : محراب تهی بود و نسیمی. سیاهی بود و ستاره ای هستی بود و زمزمه ای. لب بود و نیایشی. "من" بود و "تو"یی: نماز و محرابی . به خاطر دوستان عزیزم که سرعت اینترنتشون پایینه از نصب عکس معذورم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 آبان 1384 17:11
نام شعر : پیغام ماهیها رفته بودم سر حوض تا ببینم شاید ، عکس تنهایی خود را در آب ، آب در حوض نبود . ماهیان می گفتند: "هیچ تقصیر درختان نیست." ظهر دم کرده تابستان بود ، پسر روشن آب ، لب پاشویه نشست و عقاب خورشید ، آمد او را به هوا برد که برد. به درک راه نبردیم به اکسیژن آب. برق از پولک ما رفت که رفت. ولی آن نور درشت ،...
-
دعای روز۱۸ ماه رمضان
شنبه 30 مهر 1384 16:46
اَللّـهُمَّ نَبِّهْنى فیهِ لِبَرَکاتِ اَسْحارِهِ وَنَوِّرْ فیهِ قَلْبى بِضیآءِ خدایا آگاهم ساز در این ماه از برکات سحرهاى آن و نورانى کن در آن دلم را به پرتو اَنْوارِهِ وَخُذْ بِکُلِّ اَعْضآئى اِلىَ اتِّباعِ اثارِهِ بِنُورِکَ یا مُنَوِّرَ قُلـُوبِ انوار آن و بگمار تمام اعضاء و جوارحم را به پیروى کردن آثارش به نور خود...
-
شب ۱۹ رمضان رو تسلیت میگم
شنبه 30 مهر 1384 16:28
آخه با چه زبونی باید بگم کاش خرفی واسه گفتن داشتم..
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 مهر 1384 10:31
از حادثه لرزند همه کاخ نشینان ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم این شعرو از پشت یه اتوبوس خوندم. جالب بود . طاعات و عبادات همه ی شما عزیزان قبول باشه . ما رو هم از دعای خیر بی نصیب نذارین.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 مهر 1384 17:05
خیلی جالبه هیچی واسه گفتن ندارم. قلب من نمی زنه مات نگاه تو شده روز روشنش فقط چشم سیاه تو شده من غریب کوچه های پیچ و واپیچ آشنای سفرم از همه تا هیچ من همون مسافر شهر خیالم عشق تو عمری افتاده تو فالم من نگاهه، یه قناریم به پرواز من سکوت قفسم به شوق آواز توئی پرواز منو،شعر و ترانم واسه دوری از خودم،توئی بهونم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 مهر 1384 10:30
با سختی های زندگی جنگیدم گاهی غالب شدم و گاهی بر خاک افتادم ولی باز برخاستم... سالهایی که گذرانده ام مر اخسته کرده است خسته ام از دورنگی ها خسته ام از دروغها خسته ام از روزگار باقی عمر را چگونه باید طی کنم؟ آه خسته ام خسته... هوایی تازه می جویم مرا دریابید که مانده ام در قفس و پژمرده ام در سایه وحشت
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 مهر 1384 10:12
مرغ سحر ناله سر کن داغ مرا تازه تر کن ز آه شرر بار، این قفس را برشکن و زیر و زبر کن بلبل پر بسته ز کنج قفس درآ نغمه آزادی نوع بشر سرا وز نفسی عرصه این خاک توده را پر شرر کن، پر شرر کن ظلم ظالم، جور صیاد آشیانم داده بر باد ای خدا، ای فلک، ای طبیعت شام تاریک ما را سحر کن ای خدا، ای فلک، ای طبیعت شام تاریک ما را سحر کن...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مهر 1384 18:18
بدون شرح...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مهر 1384 18:17
چه دردی است در میان جمع بودن ولی درگوشه ای تنها نشستن برای دیگران چون کوه بودن ولی در چشم خود آرام شکستن برای هر لبی شعری سرودن ولی لبهای خود همواره بستن به رسم دوستی دستی فشردن ولی با هر سخن قلبی شکستن به نزد عاشقان چون سنگ خاموش ولی در بطن خود غوغا نشستن به غربت دوستان بر خاک سپردن ولی در دل امید به خانه بستن به من...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 مهر 1384 13:12
به دیواره ی دل در قاب طلائی تصویر تو را نصب کرده ام اگر میخ خاطره ها نباشد قاب عمرم می افتد و سکوت پر احساس بدون هراسم می شکند ای ستون استوار همه امیدهایم دستهای لرزان پر از احساسم را به سوی درخت پرثمر الطافت دراز می کنم به امید آنکه بی بهره برنگردند و با جفائی دیگر میخ خاطرات خوبمان را از دیوار دل برنگیری که چه سخت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 مهر 1384 12:59
کسی گوئی مرا می خواند کسی انگار به من گفت : بر می گردم و تا بودن می مانم کسی ظاهراّ در گوشم قصه ائی گفت و من بی دلیل ماندم. کسی در من اشکی ریخت گونه ام خیس شد دیده ام دوید. کسی گوئی مرا می خواند اسمم نمی داند اما گفت : بر می گردم. به انتظار ماندم اما هرگز شعله ات روشن نشد برگشتم و تــــــو همه رفتی رفتی تا با زبان...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 مهر 1384 12:16
خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن ز غمهای دگر غیر از غم عشقت رها کن تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری شکسته قلب من جانا بعهد خود وفا کن خدایا بی پناهم ز تو جز تو نخواهم اگر عشقت گناه است ببین غرق گناهم دو دست دعا فرا برده ام بسوی آسمانها که تا پر کشم به بال غمت رها در کهکشانها چونیلوفر عاشقانه من میپیچم بپای تو که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 مهر 1384 17:17
معشوق من بگشوده در روی گدای خانه اش ، تا سر کشم من جرعه ای از ساغر و پیمانه اش بیدل و خسته در این شهر ام و دلداری نیست غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست شب به بالین من خسته به غیر از غم دوست از آشنایان کهن یار و پرستاری نیست اینم عکس مسافرت پارسال که دوست خوبم آقا پویان زحمتشو کشیدن
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 مهر 1384 10:25
ودر این عصر غروب از موجا موج رنج تا مرز ممتد بیهودگی واتلاف گریز شاید! رهاراهی ست پشت تلاقی آسمان و اقیانوس
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 مهر 1384 10:12
زیبایت نتوان ساخت با واژههای خرد آری .. کلمات کفایت نمیکنند ***** مهربان ... بی جدال جملهها شعر میشوی در فرش زمان و گلویت که بی صدا بغض هزار اندوه را ترانه میشود ******* سرود میکنی ستاره را و این سماجت ساحل دستانت که دریا را آغوش میشود **** با کلید کدام درد به فتح دروازههای انسان رسیدهای
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 مهر 1384 19:07
دلم گرفته این روزها عجیب دلم گرفته است دیگر پرواز پرستوها برایم زیبا نیست دیگر دستم پرده آویخته شده از پنجره را لمس نمی کند و کنار نمی زند چقدر از خودم خسته ام چرا که دیگر حتی چشمانم مسیر نگاه اش را برای چیدن ستاره به سوی آسمان پرواز نمی دهد و من، آری عجیب دلم گرفته...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 مهر 1384 18:48
اگه می موند باید به گذشته ای نگاه می کرد که از اون فراری بود، گذشته ای که همه آرزو های اون رو نابود کرده بود، صدای ناامیدی تو گوشش آواز هرگز رو با صدای بلند تکرار میکرد: من تمنا کردم که تو با من باشی تو به من گفتی: - هرگز هرگز پاسخی سخت و درشت و مرا غصه این هرگز کشت. و مرا غصه این هرگز کشت و مرا غصه این هرگز کشت......
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 مهر 1384 18:35
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناول ها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها چطور می تونست اون دل ها و اون زمزمه ها رو بکشه: که عشق آسان نمود اول ولی... نمی تونست... نمی تونست نقاشی رو کامل کنه، چشم هاش رو بست...باز هم همون زمزمه ها: کمتر از ذره نه ی، پست مشو، مهر بورز تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان بوم نقاشی منتظر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 مهر 1384 18:23
کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد آفتاب دیدگانم سرد میشد آسمان سینه ام پر درد می شد ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ می زد آه... چه زیبا بود اگر پاییز بودم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 مهر 1384 10:26
همین دوستم میگه.. هیچ وقت گریه نکن... چون هیچکس لیاقت اشکهای تو رو نداره. اگر هم لیاقت اشکاتو داشته باشه؟؟ طاقت دیدن اشکهاتو نداره.!!!!! شما باور میکنید؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 مهر 1384 10:19
هیچ وقت از دوست داشتن انصراف نده... حتی اگر کسی بهت دروغ گفت.. بازم بهش فرصت بده.. عشق رو تجربه کن. حتی اگر توش شکست بخوری.. اینو بدون اگر کسی وارد زندگیت شد و گذاشت و رفت علاوه بر اینکه یه خاطره بر جای می ذاره می تونه یه تجربه هم بر جای بذاره.... پس سعی کن خاطره های خوب و تجربه های مفید رو به خاطر بسپاری... این مطلب...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 مهر 1384 10:10
خدا هست ..... مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت . در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت . آنها درباره ی موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند . وقتی به موضوع «خدا» رسیدند آرایش گر گفت : «من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد .» مشتری پرسید : «چرا باور نمی کنی ؟» «کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود...
-
خدایا از اینکه امسال هم بهم فرصت دادی ازت ممنونم .
چهارشنبه 20 مهر 1384 10:03
دیگر آسمان مال من نیست ! با خدا صحبت کردم که آسمان را بگیرد به جای آن چیز دیگری جای آن بگذارد ... اما چه چیز می تواند یک عمر جای خالی آن را برایم بگیرد ... این را فقط خودم می دانم و او ... خدایا هزاران هزار مرتبه شکر ... آرزومند آرزوهای تمامی دوستان هستم اما دیگر آسمان مال من نیست
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 مهر 1384 17:15
چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهایست ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشایست مرا در اوج میخواهی تماشا کن تماشا کن دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن در این دنیا که حتی مرگ نمی گرید به حال ما همه از من گریزانند تو هم بگزر از این تنها فقط اسمی بجا مانده از آنچه بودم هستم دلم چون دفترم خالی قلم خشکیده در دستم گره...
-
بیا با هم بخونیم
یکشنبه 17 مهر 1384 16:49
الهی به حرمت آن نام که تو خوانی و به حرمت آن صفت که تو چنانی دریاب که می توانی. الهی عمر خود به باد کردم و بر تن خود بیداد کردم گفتی و فرمان نکردم درماندم و درمان نکردم. الهی عاجز و سر گردانم نه آنچه دارم دانم ؛ و نه آنچه دانم دارم. الهی اگر تو مرا خواستی من آن خواستم که تو خواستی. الهی به بهشت و حور چه نازم مرا دیده...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مهر 1384 16:46
تو به من می گویی نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد چه تفاوت دارد باد از هر طرف آمد آمد خانه ما ز درون طوفانی ست