-
زندگی..
یکشنبه 6 آذر 1384 14:53
زندگی خوب بدش به کام ما شد قرعه عشقی زد به نام ما شد اونی که حتی تو خوابم نمی یومد توی بیداری اومد عاشق ما شد تو این دنیا اگه عاشق نباشه تواین دنیا دل صادق نباشه همون بهتر که این دنیا نباشه زمین آسمون از هم فنا شه اگه بند بندم از هم دیگه وا شه اگه سر از تنم بخواد جدا شه نمی زارم تو این دنیای بی مهر یه لحظه قحطی مهر و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 آذر 1384 15:21
گلی از شاخه اگر می چینیم برگ برگش نکنیم و به بادش ندهیم لا اقل لای کتاب دلمان بگذاریم و شبی چند از آن را هی بخواهیم و ببوییم و معطر بشویم شاید از باغچه کوچک اندیشه مان گل روید
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 آذر 1384 09:13
خب به سلامتی امت مسلمان و رهبر عظیم الشان انقلاب..... نه بابا چقدر فکرتون خرابه!!!!!! منظور صلوات بود. به شکرانه ملت شریف ایران شارون استعفا داد.و دیروز چرخ بال(بال گرد)یا همون هلی کوفتر های آپاچی رژیم صهیونیسم به لبنان یورش بردن. یادم رفت یه آفتابه آب با خودم ببرم .آخه میگن مدیترانه قراره خشک بشه..
-
دلم برای گریه تنگ است...
سهشنبه 1 آذر 1384 08:51
آه ای شباهت دور! ای چشمهای مغرور! این روزها که جرأت دیوانگی کم است بگذار باز هم به تو برگردم بگذار دست کم گاهی تو را به خواب ببینم! بگذار در خیال تو باشم! بگذار… بگذریم! این روزها خیلی دلم برای گریه تنگ است!
-
اینجا درست زیر پای آسمان است…
سهشنبه 1 آذر 1384 08:44
اینجا خورشید که می آید صبح می شود به همین سادگی! آدم ها می آیند و می روند و خورشید که می رود شب می شود همه می میرند انگار! (ساعت خواب و بیداری ِ آدمها مثل دنیای کوچک من نیست ) اینجا همه دروغ می گویند همه نگاه ها ازآدم فرار می کنند و من از دروغگو ها متنفرم اینجا نگاه ها فرسوده اند هوا سرد نیست سنگین است (چقدر هضم هوای...
-
حقیقت زندگی...
شنبه 28 آبان 1384 09:30
با اجازه از دوست خوبم این متنی رو که واسم فرستاده بود رو اینجا گذاشتم. دوست خوبم ....مهربانم ! من با خودم فکر میکنم که چه اجباری است خودرا به دام خطر این زندگی سپردن و زورق بودنم را یله کنم به دریای طوفانی جهانی که از آن تقریبا هیچ نمیدانم ...و بعد ادای آدمهای زنده و با هویت و با تشخص را نمایش دهم که چه ؟ که یعنی آهای...
-
مرا ببخش نازنینم....
چهارشنبه 25 آبان 1384 19:11
بازگشت زندگی تو به من گفتی: زندگی نیست شناسایی راز گل سرخ زندگی شاید این است که در افسوس گل سرخ شناور باشیم من به تو می میگویم : زندگی کاشتن گل سرخی است در پس پرده ابهام دو قلب. پس بیا باهم باغبان گل سرخی باشیم.. یا سایبان ...... تقدیم به تو غریبه آشنای من عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، بلکه نداشتن کسی است که...
-
عروسک......
سهشنبه 24 آبان 1384 09:41
عروسک جون فدات شم تو هم قلبت شکسته که صد تا شبنم اشک توی چشمات نشسته منم مثل تو بودم یه روز تنهام گذاشتن یه دریا اشک حسرت توی چشمام گذاشتن چه تهمتها شنیدیم چه تلخیها چشیدیم عروسک جون تو میدونی چه حسرتها کشیدیم عروسک جون زمونه منو این گوشه انداخت بجای حجله بخت برام زندون غم ساخت بمیره اونکه میخواسته مارو گریون ببینه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 آبان 1384 09:37
عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من شب هجران نکند قصد دل آزاری من روزگاری که جنون رونق بازارم بود تو نبودی که بیایی به خریداری من برگ پاییزیم و خسته دل از باد خزان باغبان نیز نیامد پی دلداری من اشک گرم و غم عشق آمدو جانا چه کنم گر به فردا نرسد این شب بیداری من گر به فردا نرسد ................... این شب بیداری من
-
فریاد از ......
سهشنبه 24 آبان 1384 09:17
فریاد امیدم را مگیر از من خدایا خدایا خدایا دل تنگ مرا مشکن خدایا خدایا خدایا من دور از آشیانم سر به آسمانم بی نصیب و خسته ماندم جدا ز یاران از بلای طوفان بال من شکسته امیدم را مگیر از من خدایا خدایا خدایا دل تنگ مرا مشکن خدایا خدایا خدایا از حریم دلم رفته رنگ هوس روز و شب به که گویم در درون قفس آه در درون قفس وه که...
-
پازل درخواستی
دوشنبه 23 آبان 1384 09:44
-
لیوان ...
یکشنبه 22 آبان 1384 18:50
تکه های لیوان بلور! کجای جاده رسیده اند، که بامدادان گفتند بدرود! کجای فکرشان لنگر انداخته است خاطره دیروز، که از دیروزها می گفتیم... دیروزهای روشنا، که تاریکی پشت هفت دریا گم شده بود، که کرم شبتاب چراغش روشن بود، و مدام، که خوشحال بود روز بارانی! کجای جاده رسیده اند دوستان تن سپرده به آوازهای سرگردانی و به کجا خواهند...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 آبان 1384 16:19
سنگ آرایش کوهستان نیست همچنانی که فلز زیوری نیست به اندام کلنگ در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است که رسولان همه از تابش آن خیره شدند پی گوهر باشید لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید و من آنان را به صدای قدم پیک بشارت دادم و به نزدیکی روز و به افزایش رنگ به طنین گل سرخ پشت پرچین سخن های درشت
-
منو ببخش..
شنبه 21 آبان 1384 15:52
هرچی که گفتم و می گم . همه واسه این بود که تو رو از دست ندم. آره اشتباه کردم. هیچ کسی از اشتبام مصون نیست. با خدای خودم به تفاهم رسیدم. یه قول ازم گرفت. هیچی واسه ضمانت اینکه سر حرفم باشم هم ازم نگرفت. شما هم منو ببخش. به حرمت همه ی احساسی که نسبت به برادرت داشتی. خواهش می کنم . منو ببخش.
-
شازده خانوم..
جمعه 20 آبان 1384 12:52
دو تا دستام مرکبی تموم شعرام خط خطی پیش شما شازده خانوم منم فقیر پا پتی غرور رو بردار و ببر دلم میگه دلم میگه غلامی رو به جون بخر دلم میگه دلم میگه شازده خانوم قابل باشم باید بگم به شعر من خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی شازده خانوم چه خاکی و چه بی ریا به منزل خود آمدی خود آمدی خود آمدی عجب عجب چه رند و چه بلا شده دل پدر...
-
اشک.....
جمعه 20 آبان 1384 12:23
بریز ای اشک ناکامی بریز از بی سرانجامی که نفرین دلی قلبی شکسته پس این بی سرانجامی نشسته دلم رنجیده از زخم زبون ها به ظاهر مهربونی دیدن از نامهربون ها که اه سینه سوز مهربونی سر راه مرا از پیش بسته دلم رنجیده از زخم زبون ها به ظاهر مهربونی دیدن از نامهربون ها خیال کردم یکی دلسوزمونه برای گریه هام دل می سوزونه خیال کردم...
-
خاطره...
جمعه 20 آبان 1384 11:52
با یه مشت خاطره های خوب و بد مگه میشه تا ابد زندگی کرد همه جا اشکم سرا زیره و دل از زندگی سیره و انگار این روزا دل داره میمیره و میره پی کارش صدات مونده نمیره از تو گوشم نگات مونده که برده عقل و هوشم خودت نیستی ولی یادت باهامه رفیق گریه ها و غصه هامه تو که رفتی ولی عطرت نمیره خودت نیستی دلت اینجا اسیره اگه رفتی ولی...
-
در انتظار تو......
پنجشنبه 19 آبان 1384 08:46
من تشنه ی یک لحظه تماشای تو هستم افسوس که یک لحظه تماشای تو رویا ست در خانه ی احساس اگر زمزمه ای است آن زمزمه از توست که در جان دل ما ست من قایق آواره ی دریای تو هستم خوب است بدانی که دلم عاشق دریا ست در حسرت دیدار تو می سوزم و امٌا این دست خودم نیست به حق روی تو زیباست
-
هوای تو...
سهشنبه 17 آبان 1384 10:00
در امتداد غروب چشمهایم طلوعی دوباره اش در بستر شکسته ی بازوانم پروازی باش بر اصوات مرده ی لبانم قناری ها و جیرجیرک ها را و سهره ها را رها کن با گامهایت بر سنگفرش سینه ام رقصی پر شکوه را آغاز کن و مرداب دلتنگی ام را پر کن از شکوفه ها ییکه میوه خواهند داد بی نا
-
زندگی.......
سهشنبه 17 آبان 1384 09:38
زندگی مستی یک سرو بلند. در هیاهوی پر از نفرت این دوران. همه بر سادگی ما میخندند. که چه آسان .پای سخن هیزم شکن . مینشینیم و به خود میخندیم. چه کسی خواهد پرسید؟ چه کسی همدرد است؟ چه کسی سنگ صبوری است بر این درد ؟ خدا میداند. چه کسی؟؟؟؟؟؟؟
-
منو تنها نذار......
یکشنبه 15 آبان 1384 09:52
حقیقت دارد ... من می توانم با شعر ها یی که به یا د تو و برای تو می خوانم، با باران مشاعره کنم و بند نیایم ... باید بسیار گریسته باشم که این همه در واژه های تو غوطهورم...تو از سخاوت آسمان و صداقت دریا ، آکندهای ... مرا به مهمانی نگاه زلال و کلامت دعوت کن... چرا که ؛ در حضور تو بودن، خاطره انگیزترین لحظات زندگی من...
-
معلم زندگی....
پنجشنبه 12 آبان 1384 09:40
در کلاس روزگار، درسهای گونهگونه هست: درس دست یافتن به آب و نان! درس زیستن کنار این و آن. درس مهر درس قهر درس آشنا شدن درس با سرشک غم ز هم جدا شدن! در کنار این معلمان و درسها، در کنار نمرههای صفر و نمرههای بیست! یک معلم بزرگ نیز در تمام لحظهها، تمام عمر! در کلاس هست و در کلاس نیست! نام اوست: مرگ! و آنچه را که...
-
دلم نیومد چیزی ننویسم.....
چهارشنبه 11 آبان 1384 16:12
تو مرا به خدا نشناسی... چون خار مغیلان در چشم تو خارم... چه کنم؟ چه کنم؟ که پس از این روی تو نبینم٬ کار تو ندانم.... این رو همیشه زمزمه میکنم...وقتی که حس میکنم دیگه کشش ندارم...وقتی میخوام از دایره فرار کنم... بعد از یه مدت خوشحال میشم که نتونستم برم...چون بودنم در دایره برام لذتبخشه... و این... امشبی ای گریه...
-
تقدیم به اون سفر کرده...
چهارشنبه 11 آبان 1384 09:53
به نام پروردگار دانا دلاویزترین از دلاویزترین روز جهان خاطره ای با من هست به شما ارزانی سحری بود و هنوز گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود گل یاس، عشق در جان هوا ریخته بود من به دیدار سحر میرفتم نفسم با نفس یاس درآمیخته بود می گشودم پر و می رفتم میگفتم های بسرای ای دل شیدا! بسرای این دل افروزترین روز جهان را بنگر تو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 آبان 1384 09:22
به علت فوت عمه گرامی بنده از آپدیت کردن بلاگ معذورم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 آبان 1384 10:03
اینجا هیچ کدام از این همه پنجره ی پلک بسته ی غمگین هم نمی داند کدام ستاره در خواب گریه مان است.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 آبان 1384 09:43
حالا دیگر دیر است من نام کوچه های بسیاری را از یاد برده ام نشانی خانه های بسیاری را از یاد برده ام و اسامی آسان نزدیکترین کسان دریا را … ! راستی آیا به همین دلیل ساده نیست که دیگر هیچ نامه های به مقصد نمی رسد؟! نه ری را ! سالها و سالها بود که در ایستگاه راه آهن در خواب و خلوت ورودی همه شهرها کوچه ها ، جاده ها ، میدان...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 آبان 1384 09:36
بریز ای اشک ناکامی بریز از بی سرانجامی که نفرین دلی.قلبی شکسته پس این بی سرانجامی نشسته دلم رنجیده از زخم زبونها به ظاهر مهربونی دیدن از نامهربونها همه جا اشکم سرازیره و دل از زندگی سیره و دل انگار داره میمیره و میمیره ومیمیره و..
-
تقدیم به آنشرلی...
دوشنبه 9 آبان 1384 15:37
گاهی دلم نمی خواست تو را ببینم ، اما تو در کنارم بودی و نفس هایت یخ روزهایم را باز می کرد . گاهی دلم نمی خواست تو را بخوانم ، اما تو مثل یک ترانه زیبا بر لبم زندگی می کردی . من در کنار تو بودم بی آنکه شور و نوایی داشته باشم ، بی آنکه بدانم تو از خورشید گرمتری ، بی آنکه بدانم تو از همه شعرهایی که من از بر کرده ام...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 آبان 1384 16:49
دوست داشتن بهانه ایست برای زندگی کردن . .. انسانها آن هنگام که به هم دروغ می گویند چه زیبا می شوند . آن هنگام که در پس چهره شان کوهی از ریا برپا داشتند . آنان حتی دروغ های خود را باور می کنند . آبا باز زیستن زیباست. آیا خداوند زندگی را زشت آفرید . مگر نه این که او مظهر کمال است ، پس چگونه می تواند زشتی بیافریند. نه ،...